گفتگوی اختصاصی ایران بریفینگ با محمد امین کرم و شرح دقیق معامله جمهوری اسلامی با آمریکا بر سر تحویل گلبدین حکمتیار
اشاره :
آقای محمد امین کریم، نمایندهی حزب اسلامی برای پیشبرد روند صلح با دولت سابق افغانستان بود روندی که منجر به امضای توافقنامهی صلح میان دولت اسلامی افغانستان و حزب اسلامی شد و گلبدین حکمتیار امیر این حزب، آن را امضا کرد.
امضای این توافقنامه در ۱۰ سالی که تلاشها برای مصالحه با گروههای مسلح افغانستان جریان داشته، اولین دستاورد دولت کرزای و سپس اشرف غنی در این زمینه تلقی میشد، با امضای این توافقنامه، یکی از دو گروه مخالف دولت افغانستان، رسماً دست از مخالفت برداشته شد.
به دنبال این توافق بود که برای نخستین بار گلبدین حکمتیار که سالها بهشکل مخفی زندگی میکرد و علیه آنچه که او اشغالگران و حامیان آنها میگوید، دستور جهاد صادر کرده بود.
او بعدها با امریکا پیمان امنیتی امضا کرد و مخالف گروههای رادیکال و بنیادگرای همچون القاعده و طالبان شد.
آیا حقیقت دارد که جمهوری اسلامی درصدد معامله پنهانی با آمریکا و تحویل گلبدین حکمتیار به آمریکا بود؟
حکمتیار چرا تن به مصالحه داد و هدفش از امضای این توافقنامه با دولت حاکم افغانستان و آمریکایی ها چه بود؟
در این سالها چگونه و در کجا زندگی میکرده است؟
دیدگاهش در مورد مسایل سیاسی، آزادیهای مدنی و قوانین افغانستان چیست؟
و سرانجام این که حزب اسلامی چه پاسخی به رفتار گذشتهاش دارد؟
تمامی این سوالها و پرسشها را با نمایندهی حزب اسلامی و فرد مورد اعتماد حکمتیار، محمد امین کریم، مطرح کرده ایم.
آقای محمد امین کریم، یکی از چهرههای اصلی روندی است که گلبدین حکمتیار طی کرده است او متولد کابل است، در نوجوانی کتابهای دکتر علی شریعتی را میخوانده و به نهضت روشنفکری اسلامی علاقهمند شده است. با آثاری از سید قطب، سید جمالالدین افغانی، عبده و کسانی دیگر آشنا شده است، معتقد است « تا سالهایی به امام خمینی دلبسته بوده » اما نمی گوید چرا و چه زمان این دلبستگی پایان یافته؟ در سال۱۳۵۴ از دانشگاه استقلال فارغ التحصیل شده و برای تحصیل دورهی لیسانس در رشتهی مهندسی به فرانسه رفته است، اما مهندسی را رها کرده و در رشتهی جامعهشناسی فوق لیسانس گرفته است.
همزمان با آن، در تأسیس انجمن دانشجویان مسلمان و فدراسیون مسلمانان فرانسه نقش داشته است. زمانی که آیت الله خمینی، به فرانسه تبعید شده بود، آقای کریم در جمع جوانان پرشوری بوده است که نوارهای سخنرانی او را تکثیر و پخش میکردند. در همان زمان، با نزدیکان آیت الله خمینی، کسانی که بعداً در سپاه پاسداران مناصب بلندی یافتند رابطهی دوستانهیی داشته است. در ایران میتوانسته بدون ویزا برود.
خودش پیوستنش به گروههای اسلامی سیاسی را بسته به دو دلیل میداند: قحطی بزرگ سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ که ظاهرشاه، آن را پنهان میکرد و سرانجام دو خبرنگار آلمانی آن را افشا کردند. دومی، مطالعهی آثار روشنفکران مسلمان. کریم میگوید، همزمان که خبرهای دردناک فقر و قحطی را میشنید، روزی در هتل انترکانتیننتال شاهد حضور ظاهرشاه در یک برنامهی مُد بود و از آن متاثر شد. به این ترتیب، در سالهای جوانی به نهضتهای اسلامی فعال در افغانستان گرایش پیدا کرد و زمانی که در ۱۳۵۷ به فرانسه رفت، بر تلاشهایش برای فعالیت سیاسی افزود. او در آن زمان تنها نمایندهی گروههای جهادی در فرانسه و بهویژه نمایندهی حزب اسلامی در این کشور بود.
امین کریم، از سید قطب، محمد عبده، سید جمالالدین افغانی و اقبال لاهوری بهعنوان کسانی یاد میکند که در پرورش فکرش نقش داشتهاند. در سالهای جهاد بهدلیل ارتباط نزدیکی با احزاب جهادی داشته، به استثنای مناطقی در شمال غرب کشور، بهقول خودش با پای پیاده باقی مناطق افغانستان را گشته است و آشنایی نزدیکی با گروههای جهادی و مردم دارد.
در سال ۱۳۸۹ ، زمانی که برای دیدار با کرزی به کابل آمده بود، در حالی که امیدش را نسبت به تمایل کرزی برای مصالحه با حکمتیار از دست داده بود، با اشرف غنی دیدار کرد و از همان زمان، با او ارتباطش را ادامه داد.
این گفتگو می تواند شرح نسبتا دقیقی باشد بر آنچه سپاه پاسداران و به تعبیر دیگر جمهوری اسلامی ایران در دهه اخیر در افغانستان انجام داده است.
شما به ارتباط نزدیکتان با مقامات ایرانی، بهخصوص مسئولان سپاه اشاره کردید. میخواهم بپرسم که آقای حکمتیار از چه زمانی به ایران رفت و چرا پس از ۱۳۸۰ و حضور آمریکایی ها در افغانستان و حاکمیت طالبان، این کشور را ترک کرد؟
برادر مجاهد، حکمتیار، در دوران انقلاب چند سفر رسمی به ایران داشت ولی مقیم آنجا نبود. اما در دوران غائلهی طالبان بعد از اینکه آنها کابل را تسخیر کردند، مدتی در شمال افغانستان در ولایتهای مختلف بودند و بعد از آن از سال تا سال ۱۳۸۰ در ایران زندگی میکردند. از دورانی که حکومت ایران تصمیم گرفت که برادر حکمتیار را تسلیم نیروهای امریکایی بکند، در سال ۱۳۸۰ از ایران خارج شد. از آن بهبعد تا امروز در داخل افغانستان حضور دارد.
منافع دولت ایران اقتضا میکرد که از نیروهایی که با طالبان درگیر هستند، حمایت کند.
منظور من این بود که فراتر از این، کانالهای ارتباطی شخصییی، با توجه به شناخت و ارتباطات شما و حزب اسلامی، بین حکمتیار و ایرانیها وجود داشت؟
البته من در این رابطه شخصاً مداخله نداشتم. حزب اسلامی روابط متعدد و متنوعی با ایران داشت. چنانچه در سالهای جهاد بنیانگذار سپاه پاسداران ایران، آقای ابوشریف [عباس آقا زمانی، مشهور به ابوشریف اولین فرمانده سپاه پاسداران] سالها در نزد حزب اسلامی بود. تا همین اواخر همکاری نزدیکی با حزب اسلامی داشتند. ولی احتمالاً در آن زمان آقای قاسم سلیمانی و شخص آقای خامنهای نظر بسیار خاص و نیک نسبت به برادر مجاهد حکمتیار داشتند، با وصف اینکه دولت ایران سیاست خیلی خشن و غیردوستانه با حزب اسلامی افغانستان در پیش گرفت و در پیمان ائتلاف جبلالسراج که نقطهی آغازین جهاد از آن شروع شد، ایران نقش تعیینکننده داشت. اما از نگاه شخصی به گمان اغلب تا جایی که من اطلاع دارم، شخص آقای خامنهای مقام خاصی به برادر مجاهد حکمتیار و احترام خاصی به ایشان دارند. یعنی حتی ممکن است که آنها مانع ترور برادر حکمتیار در ایران شده باشند.
شما گفتید حکمتیار احتمالاً معامله میشد؛ این معامله از طرف حکومت ایران صورت میگرفت، یعنی خارج از سپاه و دفتر خامنهای؟ یا احتمالاً در جریان گفتوگوهای آلمان طرفهای گفتوگو به این توافق رسیده بودند که حکمتیار به آمریکاییها تسلیم داده شود؟
بله! من اطلاع دقیق ندارم که سپاه پاسداران ایران و یا آقای سلیمانی را چه کسی راضی کرده بود اما می دانم که آنها هم در جریان بودند و حتی مقدمات تحویل را هم انجام داده بودند چرا که عملا در ماه های آخر آقای حکمتیار در حصر سپاه پاسداران در خانه ای در شمال تهران تهران بودند اما من با وزیر داخلهی ایران در زمان دولت آقای خاتمی که پیشتر به عنوان امام مسجد هامبورگ در آلمان بود، آشنایی شخصی داشتم در این مسأله نقش داشت-قبل از آن آقای شبستری و بعد از آن آقای بهشتی که هر سه امام مسجد هامبورگ بودند را نیز میشناختم-متأسفانه در نشست بن موقف بسیار ظالمانهیی در مقابل حزب اسلامی اتخاذ کرد. مسایل را مطلقاً قومی ساختند و خلاف منافع ملی افغانستان. بعد از آن وزیر داخلهی ایران شخصی بهنام «موسوی لاری»جملهیی را گفتند که ما فهمیدیم ایران در حال معامله کردن بر سر حکمتیار است؛ گفت که اگر از طریق امیر حزب اسلامی[کلمهی شیطنت را استعال کرد] شیطنتی رخ دهد ما مانع میشویم. این برای ما سیگنال بسیار روشنی بود که حکومت ایران با آمریکا بر سر رهبر حزب اسلامی افغانستان در حال معامله است. قبل از این که آنها به این عمل شوم خود برسند، امیر حزب اسلامی مخفیانه ایران را ترک کردند.
در نشست بن آلمان ایرانیها (بهقول شما) بهصورت روشن قصد معاملهی حکمتیار را داشتند؛ اما از طرفی دیگر، آمریکاییها در این نشست و نتیجهی آن، نظر حزب اسلامی را خواستند؟ دعوتی از طرف آنها صورت گرفت؟
چند روز بعد از ۱۱ سپتامبر، ایالات متحدهی آمریکا از طریق سفارت سوئیس در تهران نمایندگان خود را در تهران پیش برادر حکمتیار فرستادند و پیامشان بسیار روشن بود؛ این که توان مقابله با طالبان را در عمل تنها حزب اسلامی دارد. ائتلاف شمال توانمندی مقابله با طالبان را ندارد. آمریکا مصمم است که به افغانستان حمله کند و پیشنهاد دارد که بعد از شکست طالبان -که قطعی است-واقعیت قدرت به حزب اسلامی سپرده شود و حزب اسلامی افغانستان بهصورت شکلی شخص محمد ظاهر، شاه سابق را بهحیث رهبر افغانستان قبول کند. این پیام از طرف آمریکا توسط سفارت سوئیس به حزب اسلامی رسید.
برادر مجاهد حکمتیار این پیشنهاد را رد کرد. پیشنهاد مقابل ایشان این بود که شما به افغانستان حمله نکنید، اما مرز افغانستان با پاکستان را برای شش ماه مسدود کنید. اگر در طول شش ماه ملت افغانستان نظام ظالمانهی طالبان را ساقط نکرد، بعد از آن شما آزاد هستید [که حمله کنید]؛ ولی ما تعهد میکنیم که اگر آمریکا توانمندی این را دارد مرز افغانستان با پاکستان را در ظرف شش ماه مسدود کند، ملت افغانستان خودش حاکمیت خود را تثبیت میکند و نظام خوف و جوع طالبان را از میان برمیدارد. البته آمریکاییها تشنهی خون بودند، بعد از ۱۱ سپتامبر تحمل حمله نکردن را نداشتند.
شما در جریان گفتوگو، از طالبان بهعنوان غائلهی طالبان و حکومت خوف و وحشت یاد کردید. هرکدام از این کلمات قطعاً حاوی معناهای خاص دینیاند. سوال من این است که دلیل مخالفت شخص امیر حزب اسلامی با طالبان چه بود؟
یک مسألهی سیاسی است، یکی مسألهی عقیدتی است و یکی مسألهی جامعهشناسی است. از سه بعد ما میتوانیم به این مطلب بپردازیم. از نگاه تاریخی بعد از تهاجم فرهنگی غرب بر جهان اسلام و حملهی ناپلئون بر مصر، تکان شدیدی در عالم اسلامی بهوجود آمد. در آن زمان مسلمانان متوجه شدند که در یک عقبافتادگی عجیبوغریبی قرار دارند و بر داشتههای چند قرن خود خوابیدهاند، در حالیکه غرب رنسانس را تجربه کرده و انقلابهایی را به ثمر رسانده و در تهاجم است. سه عکسالعمل در این رابطه بهوجود آمد؛ عکسالعمل اول عکسالعمل تسلیمی بود که به نام متجددین معروف شدند در تاریخ. عدهیی که گفتند بهخاطر پیوستن دوباره و وصل شدن به کاروان تمدنی باید از غرب سراپا تقلید کرد. احزاب کمونیست امروزی، غربگراهای امروزی، مساواتیها، مائوویستها همهیشان شامل همین جمع بودند. حالا ما بحث ارزشی نمیکنیم، بحث تاریخی داریم.
عکس العمل دوم عکس العمل تحجر و تعصب بود. همان چیزی که به افراطگرایی امروز معروف شد، یا سلفیگری و این ها. که خارپشتوار به اصطلاح گفت که ما باید در مقابل تهاجم غرب دیوار بزنیم، دیوار تعصب. و مانع ورود آنها شویم. بازگشت به تمدن بازگشتن به اصل خود اصلی بود که به سلفیگری مشهور شد. یعنی برگردیم به آن چیزی که در بادی امر بود و ما را به تمدن رساند.
عکس العمل سوم، عکس العمل روشنفکری دینی است که بنیانگذار آن سید جمالالدین افغانی است. در حقیقت سه نفر تعیینکننده استند در این مسیر؛ سیدجمالالدین افغانی، محمد عبده و محمد اقبال لاهوری. کسانی که بعد از او آمدند منجمله آقای شریعتی و بهخصوص آقای سروش که فعلا در مسیر انحراف از اسلام استند؛ شاگردان همین مکتب احیایی تفکر دینی هستند که بازگشت به اصالت اسلامی را مطرح میکنند. نهضت اسلامی افغانستان در قالب همین روشنفکری دینی بهوجود آمد. حزب کمونیست افغانستان به این دلیل شکست خورد که بریده از ملت بود.
جنبش تعصب امروز در لباس طالب و داعش و امثالهم جریان دارد؛ در تمام جهان اسلام. جنبش احیای فکری شاخهیی است که در آن میتوانیم آقای شهید بلخی را شامل بکنیم، آقای مزاری را شامل بکنیم، آقای خلیلی را شامل بکنیم. حزب وحدت در مجموع شاخهی همین نهضت است. شما میدانید که آقای مزاری مرحوم عضو حزب اسلامی بوده و از همکاران و بنیانگذاران سازمان نصر عمدتاً آقای شفق و دیگران همگی متحدین حزب اسلامی بودند. بناً اختلاف ما با جنبش طالبان یکی اختلاف تاریخی است. مسألهی دوم مسألهی برداشتهای عقیدتی است. من در صحبتی که در واتس آپ میکردم[با دوستان] حدود چهل تفاوت را با چیزی که بهنام تحجر و تعصب معروف شده، بر شمردم. این که تحجر چیست و متحجر کیست. این مطلب در سایت شهادت گذاشته شده، اگر مراجعه بکنید از آنجا پیدا میکنید.
برخاستهای فکر و برخاستهای اجتماعی طالب با حزب اسلامی فرق دارد. طالب نمایندهی یک فرهنگ سنتی افغانی است که به همین دلیل هم نمیتواند بینالمللی باشد بر خلاف داعش.
شما میپذیرید که خاستگاه آنها، خاستگاه قبیلهیی-سنتی است؟
نه خیر قبیلهیی نیستند، اگرچه بالفعل همین رقم شده، اما طالب ذاتاً یعنی، حکماً برخاستگاه قبیلهیی ندارد. ما این تفکر را در بین ازبکها هم داریم، در بین تاجیکها هم داریم. ترکمنها در شمال افغانستان. بروید ببینید، طالب تنها پشتون نیست، ترکمن هم است، ازبک هم است، تاجیک هم هست، حتا هزاره هم حالا است.
از نگاه عقیدتی جهانبینی ما با آنها تفاوت دارد. برای طالب حکومت اسلامی یعنی پیاده کردن حدود، پیاده کردن شریعت. شریعت را میپرسی چه است، میگه حدود، حدود چه است؟ هفت، هشت و ده بند قضایی؛ دست دزد را ببر، قصاص بکن، ریش بگذار. تکیه بر ظواهر و پیدا کردن حدود دو فیصد [دویست] آیات قرآن عظیمالشأن معطوف به مسائل قضایی جزایی است، دو فیصد؛ طالب در رابطه با ۹۸ فیصد محتوای قرآن بینظر است، درک کرده نمیتواند. تعریف طالب از سیاست و حکومت، استمرار و انکشاف بُعد حقوقی است، یعنی شامل حلال و حرام است و مکروه و مستحب. در حالی که ما بر سیاست یک اصلاحاتی در اسلام قائل هستیم. ما تعریفی از نظام اسلامی داریم منحیث یک نظام که اساسش عدالت است.
شما شاید شنیده باشین، در صحبتی که در ارگ داشتم. عرض کردم که حزب اسلامی چیست بودنش، کیست بودن و چیست بودن، چیست بودن حزب اسلامی به معنای پل بین سنت و مدرنیته است. پل دیگری بین اقوام است. پل دیگری بین مذاهب است. پل دیگری بین ملیتها است. حزب اسلامی پلی است که اینهمه پاشیدگیهایی را که در جامعهی افغانستان ایجاد شده است، میخواهد دوباره رفو بکند و جذب بکند.
تفاوت سوم اش؟
در آنجا عرض کردم که، دینداری که عدالت محور نباشد، دینداری الهی نیست. برای ما اصل حکومت اسلامی استوار بر عدالت است و هر نظامی که عدالت محور نباشد اسلامی نیست. تفاوت سومی در واقع، دیدگاههای بسیار متفاوت ما از خود اسلام است. مثلاً طالب به انتخابات اعتقاد ندارد، بر اصل تقلب اعتقاد دارد که من در این روزها در مطبوعات میخواهم این مسأله را مطرح کنم. تقلب؛ استوار بر این که «الحق لمن غلبه» روایتی داریم برخواسته از زمان اموی و عباسی که هر مسلمانی که اگر به زور حاکمیتی را به دست آورد مشروع است. ما حکومت را امانت الهی به مردم میشناسیم. «ان تؤدوا الامانات الی اهلها» و این مردم هستند که صاحب این امانتاند و به کسی که اهلش است، باید بسپارند. بناً اصل انتخابات یکی از تفاوتهای بزرگی است که ما به آن باور داریم و طالبان ندارند. ما امیدواریم که طالبان در این رابطه تعدیل نظر بکنند.