آرمان رضاخانی، از زندانیان حوادث پس از انتخابات که به تازگی از کشور خارج شده، در نامهای خطاب به مردم ایران، از سرگذشت خود نوشته، به قتل پدرش توسط جلالالدین فارسی اشاره کرده و از عنایتهای خاص قضایی به این چهرهی مورد حمایت حاکمیت پرده برداشته است.
به گزارش کلمه، محمد نوریزاد، جهادگر و کارگردانی که به اتهام انتقاد از رهبری زندانی شده، در پنجمین نامه خود به رهبری که در چهاردهم خرداد ۸۹ با عنوان “مراقب فتنهها باشید؛ فتنههایی که بانیان آن در اطراف شما آرایش یافتهاند” در کلمه منتشر شد، به همبند بودن با آرمان رضاخانی اشاره کرده و نوشته بود: “من این روزها، با جوان نوزده ساله ای هم نشین و هم بند هستم که مجموعه ای از خردمندی ها ودرستی ها با اوست. این جوان با همین سن و سال اندک خود، دو فرمول بدیع ریاضی را که ازدسترس همۀ دانشمندان وریاضی دانان جهان دور بوده است، کشف کرده و به اسم خود به ثبت رسانده است. این جوان، با همین سن وسال اندک خود، چهار اختراع غرور آفرین دارد. المپیادی است. برندۀ جشنوارۀ خوارزمی است. به زبان های انگلیسی وایتالیایی مسلط است. این جوان اما به اتهام متداول توهین به رییس جمهور و تبلیغ علیه نظام، پنج ماه و نیم است که در زندان است. اتهامی که مردمان جهان، به میزان ارتفاع آن غش غش میخندند.”
محمد نوریزاد همچنین خطاب به رهبری نوشته بود: “این جوان، شصت روز در زندان انفرادی بوده وتوسط بازجو های تند وبی ادب خود کتک خورده وتهدید شده است. این جوان، همان است که آقای جلال الدین فارسی، پدرش را به ضرب گلولۀ تفنگ شکاری خود کشته است. این جوان، اکنون، هفده سال است که چشم به راه تراوش حق وعدالت، از اسلام اختراعی ما است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را به پرداخت یک ریال از پول خون پدر او ملزم نکرده است. اسلامی که آقای جلال الدین فارسی قاتل را آزاد گذارده، وخود او را که به ابراز نشاط سیاسی اش مشغول بوده، به زندان و انفرادی و تحمل ناسزا وضرب وشتم در انداخته است. من معتقدم راز شکست اسلام اختراعی ما، در همین خصلت های گزینش گری وخاصه پروری ونخبه گریزی و فریب کاری و عوام پروری است. و اختلاط غلیظ حق و باطل در او. کارایی سرکوب سران فتنه، در این بوده است که نگاه منتقدین ما را از امثال آقای جلال الدین فارسی که قاتل اما آزاد است، به این جوان گستاخ اما بی گناه، معطوف کند.”
اکنون آرمان رضاخانی در نامه خود خبر داده که پس از آزادی از زندان، از کشور خارج شده و تاکید کرده که آگاهی را کارآمدترین سلاح در مبارزه با استبداد میداند و به ریشهکنی استبداد امیدوار است. او در نامه خود تاکید کرده که کودتای قضایی پیش از نشانه رفتن اعتراضات مردمی سال ۸۸، خانواده او را هدف گرفته بود تا ویران کند.
این جوان نخبه که در بازداشتگاه های سپاه تحت بازجوییهای سنگین قرار گرفته، برگزیدهی دوم جشنواره خوارزمی، نخبه ریاضیات ممتاز کشوری در المپیاد ریاضی، مکتشف قانونی در ریاضی به نام قانون مربعات و مثلثاث رضا خانی و مخترع جوان در زمینه هایی چون سازه های معماری و کمک آموزشی پیکتال است. او به زبان های انگلیسی و ایتالیایی تسلط دارد و با زبان های روسی و اکراینی آشنا است.
به گزارش کلمه، متن کامل نامه این نخبه جوان به ملت ایران را در ادامه بخوانید:
نامم را آرمان گذاشت. شاید آرمان های به زمین مانده اش را در فردای کودکش می دید. پدرم را می گویم: محمدرضا رضاخانی. فردی که ۱۹ سال پیش در حمایت از جان پرندگان جان خود را فدا کرد. پدری که سینه ی خود را در برابر گلوله های خشم نامزد نخستین دوره انتخابات ریاست جمهوری قرار داد. او که حتی به مرگ پرندگان هم راضی نبود، شاید آرزو داشت هیچ گاه شاهد خرد شدن مادری در سوگ فرزند، یا ناله فرزندی برای پدر نباشد. اما بیشتر از این جدایی ابدی، تکرار ترکیب «مصلحت نظام» بود که کمر ما را خم کرد. ترکیب نامیمونی که به واسطه آن سناریوی دادگاه های نمایشی و فرمایشی دوباره کلید خورد؛ ما را غمگین و دل شکسته کرد.
من از نسلی بودم که هزاران امیدِ خفته در دلم بود. خاطره تلخ دادگاه ها و به فرجام نرسیدنِ پرونده ی قتلِ پدر زمینگیرم نکرد. برای ساختنِ دوباره ی وطنم، نگذاشتم بی فرجامیِ آن پرونده که دلِ ما را شکسته بود این بار زانوی مرا نیز بشکند. ایستادم مثل میلیون ها جوانِ ایرانی که خرداد سال ۱۳۸۸ ایستادن را سرودی دوباره کردند. با جوانه سبزی که برای ساختن روییده بود همراه شدم و خیلی زود گذرم به گذرگاهِ سربلندِ این روزهای ایران افتاد. اوین را می گویم.
اوین چهره هایی را میزبانی می کرد که سبب می شد در همان روزهای بازجویی و فشار و اضطراب، گاهی آرام و در انزوا احساسِ غرور کنم که با بزرگمردان و سربلند جوانانی از این سرزمین همبند شده ام. انگار باید چندین واحدِ درسی را در یک دانشگاه اجباری می گذراندم.
برای منی که همیشه فکر می کرد زندان جای قاتلانِ پدر من است، دشوار بود پسوندِ زندانی را در کنارِ نام خود پذیرفتن. اما همانگونه که محمد نوری زاد مردِ مقاوم زندان پیش از اینها و درست در روزهایی که من با او هم سلول بودم طی نامه ای نوشت: «حکومت اینگونه رقم زد که قاتل آزاد بماند و فرزند مقتول در بند».
با در نظر نگرفتن چندین شاهدِ صحنه قتل، گزارشهای پزشک قانونی و اسناد و شواهد دیگر، حتی پیش از صدور حکم آزادی، آن مدعی انقلاب فرهنگی برخلاف قانون به مرخصی سال نو می رفت. در حالی که طبق قانون تمام زندانیان می توانند با سپردن قرار وثیقه به مرخصی نوروزی بروند بجز زندانیان متهم به قتل. با این حال جناب فارسیِ متهم به قتل، حتی برای این مرخصی خلاف قانونش وثیقه هم قرار نمی داد.
چه امیدها به برپایی عدالت که یکی پس از دیگری بر باد می رفت و همچنان بی دادگاهی پس از بیداد پیشین به پا می شد. پرونده ترور دکتر کاظم سامی، پرونده ناتمام قتل فروهرها، مختاری ها، پوینده ها و … ۱۸ سالی از آن بی عدالتی ها و از شکل گیری نخستین کودتای قضایی گذشت.
تقویم تاریخ ورق خورد. ۲۲ خرداد ۸۸ فرا رسید. روزی که تاریخ قضاوت خواهد کرد که میزان رای ملت بود. همان رایی که وقتی جمعی تنها برای بازشماری دوباره آن به خیابان آمدند به جای پاسخ، گلوله و باتوم نثارشان شد. در ذهنِ جوان و رنج دیده من شاید همان کودتایی که حریم خانوادگی مرا ویران کرد بزرگترین بود، اما می دیدم که وسعت این کودتا این بار نه یک خانواده ، نه یک حزب، بلکه کل کشور را نشانه رفته بود. خانه ام را، امید و فردایم را. ایرانِ مان را همه ی آرمان مان را …
جگرها پاره پاره بود از فشار دندان های خشم. از این همه دروغ که ناگهان بر سر صندوق انتخاباتی و خانه شان آوار شده بود. من و توهای بیشماری بر ضد دیکتاتوری؛ ضد بی عدالتی و ضد دروغ و ظلم به پا خاستیم. در برابر استبداد قد علم کردیم و به بیداد «نه» گفتیم. نامزد منصوب شده و حامیان وی که از حمایت مردمی محروم تر شده و خود را تنهاتر یافتند، راهی جز انکار مردم نداشتند، معترضان را «اراذل و اوباش»، «خس و خاشاک» و در نهایت «میکروب و ویروس» نامیدند. شاید هم خرده ای بر این حاکمان نباید گرفت زیرا دنیای هرکسی را به وسعت و بزرگیِ اندیشه ی او می سنجند.
جسارت روز به روز بیشتر و بیشتر می شد. اوین، کهریزک، تجاوز، قتل و سرکوب واژه های آشنا و روزمره مردم شدند. من و خانواده ام نیز از این قاعده مستثنا نبودیم روزگار ما هم با: بازجو، انفرادی، ۲-الف، کاخ جوانان، بند ۷ و ۸، ۲۴۰ و ۳۵۰ (در کل؛ دولت عدالت محور) پیوند خورد. با این حال همه آنچه گذشت تلخی نبود. به قول شاعر «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد». آشنایی با «محمد نوری زاد» و هم سلول شدن با ایشان و دیگر دوستانی مانند: قربان بهزادیان نژاد، حسین مرعشی، محسن میردامادی، مجید توکلی، عبدالله مومنی، عماد بهاور، شهید جعفر کاظمی و دیگر مبارزانِ بی صلاحِ این میدان بود. دوستانی بهتر از آب روان. دوستانی که شاید نوری زادها باید همانند و چه بسا زیباتر از نامه ای موسوم به نامه پنجم؛ برایشان بنگارد.
سال هاست در نظام جمهوری که اسلام اختراعی آقایان آن را یدک می کشد، دانستن جرم است و مجرم محکوم به ندانستن. این محرومیت برای من سنگین و دردناک است چون باور دارم آگاهی کارآمدترین سلاح در مبارزه با استبداد است. من برای کسب این آگاهی راهی جز خروج از کشور پیش پای خود ندیدم. رفتنی که نه من نخستینِ آن هستم و نه شاید آخرین. رفتنی که شاید به طول انجامد، اما امیدوارم دستاوردش چراغ کوچکی باشد برای ریشه کنی تاریکی استبداد. همه می دانیم که استبداد در حال فروپاشی است و من نیز که اکنون از زندان بزرگی به اسم جمهوری اسلامی خارج شدم گواهی می دهم: «اندکی صبر سحر نزدیک است».
در پایان تنها پیام آقایان کروبی و موسوی را بازگو می کنم که اولی در پیام نوروزی و دیگری در یکی از بیانات خود قاتل پدر را خطاب قرار دادند و آیه مبارکه ۳۲ سوره شریفه مائده یادآور شدند:
من قتل نفسا بغیر نفس اوفساد فی الارض فکانما قتل الناس جمیعا هر کس نفسی را بی آنکه فسادی در زمین کند به قتل رساند مثل آن باشد که همه مردم را کشته باشد.(ترجمه آفای جلال الدین فارسی)
ساحل افتاده گفت: گر چه بسی زیستم هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم؟
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت: هستم اگر می روم گر نروم نیستم.
و در آخر نمی نویسم خدانگهدار؛ چون تا امید هست می نویسم به امید دیدار و به امید آزادی ایران.