امیر فرشاد ابراهیمی / ایران بریفینگ
مروری بر چگونه نویسنده و روشنفکر شدن چپهای امنیتی خط امام
به دنبال انتشار «اصلاحطلبی دوگانهسوز و اصلاحطلبان بلاتکلیف!» آقای مجید محمدی تمامی فعالیتهای خود را در نهادهای رسمی اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی تکذیب کرده و صرفاً به مرکز تحقیقات استراتژیک اشارهکرده، آنهم بهصورت دورکاری که به واسطه داشتن «دوست دختر» از آن اخراج شده.
اینکه این روزها آقای محمدی چه اعتقاد و گرایشی دارند را نمیدانیم اما «اصلاحطلبان» اخلاقی دارند که سنت است و فقط در سود شریک هستند، پای ضرر و باخت که بیاید همهچیز و همهکس و حتی خود را تکذیب میکنند!
به روزنامه عصر آزادگان ۲۹ فروردین ۱۳۷۹ میرویم، یادداشت « ۱۰۷ نفر » که محمد قوچانی به نامه ۱۰۷ چپگرا خطاب به هاشمی رفسنجانی اشاره میکند و آن را برگ زرین و اعلام موجودیت اصلاحطلبانی میداند که هویتشان در «انقلابی بودن و خط امام بودن» است و مجید محمدی یکی از آن ۱۰۷ نفر بوده است.
قوچانی مینویسد:
«۱۰۷ نویسنده، روشنفکر و سیاستمداری که در ۲۷ تیرماه ۱۳۷۴ آن نامه را امضا کرده بودند، وارثان نسلی از مردان انقلابی دهه پنجاه بودند که با گذار از دهه شصت به اصلاحطلبان دهه هفتاد تبدیل شدند و آن نامه چون فهرست راهنمای جمعی از آنان به کار مخالفان اصلاحات میآمد. اینان … فرزندان انقلاب بودند و با پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ تجربه حضور در نهادهای سیاسی و فرهنگی حکومت جدید را از سر گذراندند. حکومت جدید برای اداره کشور نیاز به مردان جدید داشت و آنان که از دل گروههای پراکنده انقلابی و مذهبی ستیزنده با حکومت شاه برآمده بودند و با امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی خط تماسی مستقیم داشتند، در زمره مناسبترین انتخابها برای حکومت جدید بودند.
اینان با درگذشت امام خمینی و برکنار ماندن جناح چپ از قدرت، نهادهای امنیتی و سیاسی را وانهاده بودند و به حلقه روشنفکران دینی جدید پیوسته بودند … چنانکه در همان نامه ۱۰۷ نفر نام چهرههایی شاخص از ایشان به چشم میخورد»
قوچانی در ادامه به مصطفی تاجزاده، محسن آرمین، محسن سازگارا، عباس عبدی و سید محمد موسوی خوئینیها اشاره میکند و «باافتخار» سوابق امنیتی و نظامی و قضائی آنها را در خط انقلاب و امام برمیشمرد و اشاره میکند: «سید محمد موسویخوئینیها، دادستانی انقلاب اسلامی را به همراه دوستان دیگرش (همچون عباس عبدی) رها کرد تا در مرکز مطالعات استراتژیک آمادگیهای ورود به عرصه سیاست را تمرین کند و در چهره یک سیاستمدار ظاهر شود. او بهاتفاق گروهی دیگر از همفکرانش موسسهای تحقیقاتی را پایه گذاشت که کارگاه تولیدی بسیاری از پروژههای روشنفکری شد «مجید محمدی» همکار برخی نهادهای رسمی در چهره یک نویسنده حرفهای ظاهر شد. «عمادالدین باقی» سپاه را وانهاد و ….»
“محمد قوچانی – ۱۰۷ نفر / روزنامه عصر آزادگان”
البته آن روز آقای مجید محمدی هیچ تکذیبه ای برای عصر آزادگان و یا محمد قوچانی نفرستاد و همکاری خود را با «نهادهای رسمی» (که در ادبیات رسمی مطبوعات جمهوری اسلامی واضح است به کدام نهاد و ارگانها اشاره میشود) هرگز تکذیب نکرد، چراکه آن روزها، روز برد بود و همکاری با نهادهای رسمی برای او و همه آن ۱۰۷ نفر افتخاری والا !
اما ماجرای قهر یا اخراج این امنیتیها از وزارت اطلاعات و یا مرکز تحقیقات استراتژیک چه بوده؟
مجید محمدی هم می گوید با مرکز تحقیقات ارتباط نداشته و فقط یک کتاب نوشته و هم می گوید دور کاری می کرده و اصلا پایش به مرکز نرسیده و هم می گوید به علت دوست دختر داشتن اخراج شده که البته معلوم نیست بالاخره کدام بوده و اگر دور کاری بوده و اصلا تهران نبوده و … چگونه فهمیدند و اخراجش کردند و… و صد البته این دروغی است کاملاً کودکانه!
در غروب ۲۲ مرداد سال ۱۳۶۰ تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی ایران فیلمی از دیدار خانوادههای کشتهشدگان انفجارهای دفتر نخستوزیری و دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی را پخش کرد که در آن آیت الله خمینی از «سربازان گمنام امام زمان» خواست که هر چه سریعتر رگ و ریشهها و بقایای منافقین [سازمان مجاهدین خلق] را شناسایی و آنها را به سزای اعمالشان برسانند.
این اولین باری بود که اصطلاح «سربازان گمنام امام زمان» بکار میرفت و در بعدازآن بود که اعضای واحدهای اطلاعاتی نظام نوپای انقلاب اسلامی که عبارت بودند از: واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ٬حفاظت اطلاعات ارتش ٬واحد اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری ٬یگان اطلاعات کمیتههای انقلاب اسلامی و واحدهای اطلاعات دادستانی انقلاب خود را بدین نام خواندند! و اینچنین بود که سپاهی سنجاق شده به هم «سربازان گمنام امام زمان» شدند و مأموریت یافتند تا چتر امنیتیای را بر سر نهال انقلاب اسلامی بگستراند.
واحد اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری هم به امور ضد جاسوسی و حفاظت اطلاعات و جمعآوری اطلاعات و مدارک سفارتخانهها و دیگر مراکز حساس پرداخت ٬حفاظت اطلاعات ارتش هم که در آن سالها همچنان درگیر تصفیه پرسنل ارتش بود ٬ اینجا بود که امنیت داخلی بر عهده کمیتهها و نیروهای دادستانی قرارگرفته بود، امری خطیر که بر عهده افرادی قرارگرفته بود که نه میتوانستند این مسئولیت را درک کنند و نه تخصص و درایتی در این مورد داشتند.
اعضای واحد اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری که اکثراً از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و دانشجویان پیرو خط امام (همان فاتحان و یا اشغالگران سفارت آمریکا) بودند ،افرادی همچون سعید حجاریان ٬محسن میردامادی٬ بهزاد نبوی، مجید محمدی، محمد نعیمی پور و …. هرچند که گرایشهای رادیکال و چپگرانهای داشتند اما مشیشان با نیروهای دادستانی و کمیتهها بشدت در تضاد بود ٬آنها به فراخور حالشان که اکثراً از میان دانشجویان و تحصیلکردگان دانشگاهها بودند هرچقدر بهسوی تعقل و تشنجزدایی پیش میرفتند در مقابل کمیتهها و دادستانی بهسوی توحش و خشونتگرایی حرکت میکردند.
بهعنوانمثال «سعید حجاریان» از کادر ارشد اطلاعات نخستوزیری اختلافنظر این دو جریان را در مصاحبهای با عمادالدین باقی اینگونه توصیف میکند: «… لاجوردی و برخی دیگر به برخورد قانونی و به بیانیه ۱۰ مادهای دادستانی اصلاً اعتقاد نداشتند و معتقد بودند که باید برخورد قاطعی را با آن گروهها کرد و لازم نیست خیلی خودمان را به ضابطه و قانون ملزم کنیم مثلاً در رابطه با ماجرای سعادتی دوستان رفته بودند صحبت کرده بودند که وی حفظ شود و نگهداشته شود که یکمرتبه خبر آوردند آقای لاجوردی خودش کار سعادتی را تمام کرده …. رجوی به این احتیاج داشت که لاجوردی بیشتر بچههای او را بزند تا او بیشتر بتواند نیرو جذب کند و کینه و نفرت آنها را بهنظام افزایش دهد. لاجوردی هم به این احتیاج داشت که رجوی بیشتر ترور کند تا او بتواند مسئولان را توجیه کند که باید تا آخر خط رفت و نهتنها سازمان منافقین بلکه هرکسی که ذرهای دگراندیشی دارد باید جارو شود٬ این یعنی سیکل معیوب و ما بشدت در آن زمان با آن مخالف بودیم…»
«مقرر شد تا برای اینکه در این وزارت تازه تأسیس همه افکار و آرای معتقد بهنظام جمهوری اسلامی وجود داشته باشد نیمی از معاونتهای وزارت اطلاعات که جنبه تئوریک و فکری دارد به جناح چپ و نیم دیگر که بیشتر جنبه میدانی و عملیات دارد به جناح راست واگذار شود»
(مصاحبه سعید حجاریان با روزنامه فتح آبان ۱۳۷۷)
اینگونه بود که از باجگیرها و چاقوکشهای سابق محلات که با انقلاب کمیتهای شده بودند گرفته تا تحصیلکردههای دانشگاههای امنیتی سوئیس و آمریکا که در رکن دوم ارتش بودند و با انقلاب وفادار به خمینی شده بودند در کنار جوانان مذهبی دانشگاهها که دانشجویان پیرو خط امام بودند و فاتح سفارت آمریکا نام داشتند همه باهم زیر عنوان وزارت اطلاعات از مهر سال ۱۳۶۳ کار خود را در وزارتی دو شقه آغاز کردند.
طیف چپ امور گزینشی و تئوریک و آموزشی و حفاظتی را بر عهده گرفت و طیف راست امور اطلاعاتی و عملیاتی و امنیت را، گرچه در عرصه سیاست چپ و راست در مجلس و دولت و … بسیاری باهم اختلاف داشتند اما این اختلافات هیچوقت مانع از آن نشد که در وزارت اطلاعات هم این دو جناح هم باهم به مخالفت بپردازند چراکه سیستم بهنوعی تنظیمشده بود که هر دو لازم و ملزوم همدیگر بودند و بهراستی اعتقاد داشتند: «حفظ نظام از اوجب واجبات است»
تا اینکه در دولت دوم هاشمی بود که وزنه جناح دیگر یعنی جناح راست رفتهرفته در وزارت اطلاعات سنگینتر شد، نتیجه آنکه هر چه امثال سعید حجاریانها و علی ربیعیها میرفتند دیگریها میآمدند کسانی همچون حسین شریعتمداری، محمدصادق میر حجازی، داود رحمانی ،هاشم ناصریان ،حسن شایانفر ، مهدی سلیمی نمین ، اکبر خوش کوش ، خسروبراتی ، محمد محسنی ، کاظم روشن ، مسلم (مرتضی) فیروزی ، جواد دالایی (جوانشیر) ، مهرداد عالیخانی ، مهدی ریاحی و… اینگونه بود که تعویض وزیر هم در سال ۱۳۶۸ از ریشهری به علی فلاحیان هیچ خلل و تغییری در اراده محافظهکاری این وزارتخانه نداد چراکه؛ اولاً علی فلاحیان کسی نبود جز قائممقام هشتساله و جزو طیف حقانی و راست وزارت ٬و در ثانی سازمان وزارت اطلاعات در همان ماههای اول فوت آیه الله خمینی و رهبری علی خامنهای دچار آنچنان تغییری شده بود تمامی فعالیتهای وزارت اطلاعات زیر نظر دفتر عمومی اطلاعات و امنیت رهبری بود و حالا دیگر میشود گفت که وزارت اطلاعات یکدست شده بود بطوریکه در سال ۷۲ به هنگام انتخابات ریاست جمهوری در بولتن ماهانه وزارت که بانام «مشکاه» منتشر میشد و در اختیار ردههای دو تا چهار وزارت بود بهصراحت این مسئله از قول محسن راشد یکی از مدیران ارشد این وزارتخانه (مدیر بازخورد) نقلشده بود که آقای هاشمی میتواند بروی صد هزار رأی از معاونت وزارت تا خبرچین وزارت حساب کند! یعنی نهتنها این پرسنل رسمی و افتخاری مثل خبر چینها به کارسازمانی خویش عمل میکنند بلکه تبدیل به ماشینی هم شدهاند برای پیشبرد اهداف و اغراض سیاسی یک جریان سیاسی خاص!
شروع دهه دوم عمر وزارت اطلاعات دهه راستها بود دههای که طیف راست وزارت دیگر نیروی غالب شده بود و میتاخت بطوریکه مثلاً در سال ۱۳۷۳ از مجموع ۱۲ معاونت این وزارتخانه ۸ معاونت در اختیار راستها بود و از مجموع ۶۴ اداره کل وزارت ۵۳ مدیرکل از میان راستها انتخابشده بودند و غالب ادارات اطلاعات استانها نیز از همین طیف بودند ٬ در این میان حال و گرایش فکری و سیاسی پرسنل وزارت نیز مشخص است.
در دولت دوم هاشمی رفسنجانی بود که در اقدامی معنادار تبصرهای در هیات دولت مصوب شد که سالانه تعداد مشخصی از اعضای کادر رسمی سپاه پاسداران در اختیار دولت بهعنوان «مأمور به خدمت» قرار گیرند، گرچه در این مصوبه هیات دولت بهطور مشخص توضیح داده نشده بود که این پاسداران در کجای دولت باید قرار گیرند؟ اما آنچه واضح بود و بعدها مشخص شد غالب این مأموران به خدمت در دو وزارت حساس اطلاعات و امور خارجه جای گرفتند و اینگونه بود که جای خالی چپهای وزارت اطلاعات را مأمور به خدمتهای سپاه در وزارت اطلاعات پر کردند افرادی همچون حسین شریعتمداری که بهیکباره از معاونت اطلاعات سپاه به گروه اجتماعی وزارت اطلاعات در معاونت ویژه رسیدند و یا امیر مسعود اثنی عشری که پیش از آن فرمانده حفاظت اطلاعات دانشگاه امام حسین بود بهیکباره جایگزین محمدرضا تاجیک در دانشکده امام هادی وزارت اطلاعات گردید.
اما نکته مرموز تاریخ این وزارتخانه در اینجاست آنهایی که به این وزارتخانه در پی آن تغییر و تحولات آمدند که خوب تکلیفشان معلوم است اما آنهایی که عمدتاً خود را چپ اطلاعاتی میدانستند (افرادی چون سعید حجاریان، عباس عبدی، محمدرضا تاجیک، مجید محمدی، محسن میردامادی، محسن آرمین، علیرضا علوی تبار، مجید محمدی، ماشاالله شمسالواعظین، علی ربیعی و اردشیر امیر ارجمند و…) همواره اعلام میکنند که ما چون باسیاستهای وزارت اطلاعات و هاشمی رفسنجانی مخالف بودیم ازآنجا بیرون آمدیم و طبیعی است وقتی کسی باسیاستهای یک دولت و یا یک فرد مخالف است در اعتراض به وی از او دور شود نه اینکه نزدیکتر شود به وی!
و همه نکته همینجاست، چپهای وزارت اطلاعات با آغاز دولت دوم هاشمی رفتهرفته و بهصورت کاملاً سازمانی از وزارت اطلاعات خارج شدند و با هدایت و سرپرستی سید محمد موسویخوئینیها «مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری» را راهاندازی کردند، در واقع «حتی یک نفر» را هم نمی توان در مرکز تاسیس شده زیر دست هاشمی رفسنجانی یافت که سابقه امنیتی و اطلاعاتی نداشته باشد !
آنچه این افراد در این مرکز انجام دادند دقیقاً همانی بود که در وزارت اطلاعات انجام میدادند، بهعبارتیدیگر مأموریت این افراد همانی بود که بود و صرفاً بنا بر سیاستی که «نظام» در نظر داشت و به دوران پسا هاشمی میاندیشید که مهمترین مقطع تاریخی جمهوری اسلامی بود ، چراکه با فوت آیتالله خمینی و آغاز رهبری خامنهای و به دنبال آن انتخابات ریاست جمهوری و انتصاب هاشمی به آن سمت که کاملاً انتخاباتی از پیش تعیینشده بود اکنون نظام با یک انتخابات نفسگیر مواجه بود و احتیاج به یک «حیاط خلوت» بود تا جمعی گردهم آیند و تدبیر بیاندیشند .
سعید حجاریان ازجمله اصلیترین مهرههایی بود که از وزارت اطلاعات به مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری رفته بود، وی خود بدون هیچ پردهپوشیای این امر را یک مأموریت و تصمیم خاص میداند و میگوید: «من از سال ۱۳۶۸ که این مرکز به راه افتاده بود در آنجا هم فعالیت داشتم ، اما از سال ۱۳۷۲ (دولت دوم هاشمی) من و دیگر دوستان سعی کردیم تماموقت دیگر در مرکز باشیم ، رفتیم تا به فکر دولت بعدی باشیم من در معاونت سیاسی این مرکز همین پروژهٔ کاری را دنبال میکردم معاونت سیاسی مرکز تحقیقات استراتژیک یک پروژه بیشتر نداشت و آنهم پروژهٔ توسعه سیاسی بود. البته این پروژه چندین زیر پروژه داشت، نظیر فرهنگ سیاسی و رفتار سیاسی اقشار مختلف ایران، پروژه تحلیل چرایی انقلاب اسلامی باهدف تئوریزه کردن انقلاب، پروژه ماهیت دولت در ایران پروژهٔ نوسازی ایران… ما رفته بودیم آنجا تا ببینیم بعد از آقای هاشمی چه باید بکنیم»!
(توسعه سیاسی حرف اصل نظام است مصاحبه حجاریان با روزنامه خرداد ۶ اردیبهشت ۱۳۷۸)
حجاریان و دیگر چپهای اطلاعاتی نه به قهر و اعتراض بلکه به امر و مأموریت به مرکز تحقیقات رفته بودند و نتیجهای که آنها طی تحقیقات مختلف گرفته بودند، این بود که توسعه سیاسی در ایران در مرحلهٔ اول نیازمند ایجاد برخی تغییرات در ساختار سیاسی کشور است و در مرحله بعد باید فرهنگ سیاسی ایران متناسب با نیازهای روز نظام تغییر کند.
حجاریان در همان مصاحبه ادامه میدهد که: «ما بخش سیاسیاش را کاملاً انجام داده بودیم. پروژهٔ توسعه سیاسی ما حداقل اتودش کاملاً مشخص بود که چه میخواهیم پروژهٔ ما در ۴ سال اول ریاست جمهوری آقای هاشمی در مرکز تحقیقات استراتژیک روی مسائل اقتصادی و سازندگی بسیار کارکردیم و موفق هم شدیم و در دوره دوم ریاست جمهوری آقای هاشمی هم به روی توسعه سیاسی تمرکز کرده بودیم که میشود گفت ثمرهاش را در دوم خرداد دیدیم در همان سالها بود که ما مشخص کردیم درراه نو سازی بومی چه میخواهیم. همهچیز تعریفشده بود؛ فساد اداری یعنی چه؟ مشارکت یعنی چه؟ رقابت یعنی چه؟ جامعه مدنی یعنی چه؟ چرا ضعیف است و … حتی برای مسائل و اختلافات احتمالی هم راهحل داشتیم»
همچنین مصطفی تاجزاده دیگر چپ اطلاعاتی که وی نیز همان سالها در آن مرکز از وزارت اطلاعات مقیم آنجا شده بود، بخش توسعهٔ سیاسی مرکز تحقیقات را اینگونه توصیف میکند: «در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری که در آن زمان آقای موسویخوئینیها مسئولش بود… آقای حجاریان در معاونت توسعه سیاسی بود که افرادی چون بهزاد نبوی، سازگارا، امین زاده، آرمین، آغاجری، خودم و دیگران با آن همکاری میکردیم ما آنجا همهچیز را مشخص کرده بودیم که در دولت بعدی چه باید بشود و چه نباید بشود»
آن ۱۰۷ نفر چپ اطلاعاتی حالا «روشنفکر و نویسنده و روزنامهنگار شده» درواقع در تیرماه ۱۳۷۴ وقتیکه به رئیس بالادستی خود نامه نوشتند، نامهشان نه به اعتراض و شکوه که «آغاز پروژه دولت سازی و موجه سازی» خود بود آنها در راستای پروژه اینکه باید در «دولت بعدی» چه بکنیم حرکت میکردند و درواقع «مانیفست دولت بعدی» را نه به هاشمی که به مردم اعلام میکردند تا موتور «رأی جمع کنی» را استارت بزنند، جالب است که همه آن ۱۰۷ نفر همان کسانی بودند که در سال ۱۳۷۵ در زمره اعضاء کادر مرکزی ستاد انتخاباتیِ خاتمی با شعار «او آمد، پرده و پر بگشایید» بودند !
تکذیب آقای مجید محمدی نه اولین تکذیب است و نه آخرین، شاید او امروز به اصلاحات و اصلاحطلبان اعتقادی نداشته باشد اما رویهای که در دست اقدام دارد رویه همه اصلاحطلبان است، تکذیب و انکار باخت!
- خروج نیروهای قدس سپاه پاسداران با هواپیمایی ماهان از لاذقیه
- طوفان سهمگین ایران کنترا را چه کسی برپا کرد؟
- سپاه برای تست پدافند یک جنگنده ارتش را هدف قرار می دهد
- سرنوشت اسماعیل قاآنی در هاله ابهام؛ فرمانده نیروی قدس سپاه کیست
- موساد؛ با کارنامه ای مملو از موفقیتهای محیرالعقول