اختصاصی ایران بریفینگ / امیر فرشاد ابراهیمی / بسیاری از جوانان امروزی شاید دوران اصلاحات و سید محمد خاتمی را به یاد نداشته باشند و تنها با ذکر خاطراتی از آن روزها در شبکه های اجتماعی با اصلاحات و مفاهیم رایجش آشنا شده باشند ، یکی از آن مفاهیم «روزنامه های اصلاح طلبانه بود» و دست بر قضا مهمترینش .
با وقوع پیروزی خاتمی و روی کار آمدن دولت اصلاحات به یکباره دکه های روزنامه فروشی که تا پیش از آن بیش از دو دهه پذیرای کمتر از ده روزنامه بود که تماما نیز در دست روزنامه نگاران امنیتی و حکومتی شناخته شده بود ، رنگارنگ شد و ده ها روزنامه رنگی با نام های مختلف جامعه و استقلال و آزادی و بیان و کلمه و…به بازار کساد مطبوعات رونق داد.
این اولین و سریع ترین و ملموس ترین پیام و وعده اصلاحات بود.
رشد قارچ گونه و سریع روزنامه ها ،همانند قارچ عمر چندانی نداشت .
روزنامه ها یکی پس از دیگری از سوی قوه قضائیه جمهوری اسلامی توقیف و لغو امتیاز می شدند ، اما با لغو هر روزنامه ، روزنامه دیگری تاسیس و یا اجاره می شدند و راه سلف خویش را ادامه می دادند .
این نزاع مطبوعاتی و فوت و ولادت نام یافت :«روزنامه های زنجیره ای»
جوانان با توقیف هر روزنامه خشمگین می شدند و با ظهور و بروز هر روزنامه امیدوار که «اصلاحات خاموش شدنی نیست و ادامه دارد»

بسیاری از کارگزاران ارشد جمهوری اسلامی در انفجار نخست وزیری کشته شدند اما پرونده این انفجار به دستور روح الله خمینی بسته و مختومه اعلام شد
حالا کمی به عقب تر برگردیم ، به قبل از اصلاحات و امنیتی ترین دولت جمهوری اسلامی ، دولت اکبر هاشمی رفسنجانی به روزهای باروت و ترور جمهوری اسلامی :
غروب ۲۲ مرداد سال ۱۳۶۰ تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی ایران فیلمی از دیدار خانوادههای کشتهشدگان انفجارهای دفتر نخستوزیری و دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی را پخش کرد که در آن آیت الله خمینی از «سربازان گمنام امام زمان» خواست که هر چه سریعتر رگ و ریشهها و بقایای منافقین [سازمان مجاهدین خلق] را شناسایی و آنها را به سزای اعمالشان برسانند.
این اولین باری بود که اصطلاح «سربازان گمنام امام زمان» بکار میرفت و در بعدازآن بود که اعضای واحدهای اطلاعاتی نظام نوپای انقلاب اسلامی که عبارت بودند از: واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی،حفاظت اطلاعات ارتش،واحد اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری،یگان اطلاعات کمیتههای انقلاب اسلامی و واحدهای اطلاعات دادستانی انقلاب خود را بدین نام خواندند!
و اینچنین بود که سپاهی سنجاق شده به هم «سربازان گمنام امام زمان» شدند و مأموریت یافتند تا چتر امنیتیای را بر سر نهال انقلاب اسلامی بگستراند: ساواما تشکیل شد.
با دستور خمینی سازمان اطلاعات و امنیت ملی را حالا نه در نخست وزیری بلکه در ساختمانی در کنار کاخ سعدآباد که پیش از آن برای گارد جاویدان بود تشکیل دادند، انفجار نخست وزیری ، انفجار اطلاعاتی جمهوری اسلامی هم بود شکاف جدی تر شده بود؛ انفجاری که به قتل رجایی، رئیس جمهوری، و باهنر، نخستوزیر، منجر شد و خسرو تهرانی، موسی نامجو وزیر دفاع، یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران یهم از جمله کسانی بودند که با مختصر جراحتی، همراه با رئیس شهربانی که جراحات بسیار داشت، به بیمارستان منتقل شدند.
چند روز بعد از این انفجار اما بهزاد نبوی، معاون نخستوزیر، و محسن سازگارا، معاون نبوی و مسئول رادیو، دستگیر شدند.
اتهامات آنها سهلانگاری و راه دادن عوامل نفوذی به جلسه بود، بهویژه وقتی که پای کشمیری و خروجش از کشور به میان آمد. خسرو تهرانی هم به مدّت ۳ ماه هم به زندان افتادند آنها حتی به جاسوسی برای شوروی هم متهم شدند ، چند روز بعد خامنه ای نزد خمینی می رود و او را مجاب می کند و دستور می گیرد تا « تمام اوراق پرونده آنان پودر شود» بازداشت شدگان آزاد شدند اما این پرونده در اذهان بسیاری از هواداران جهوری اسلامی تا به امروز باز است که چرا رسیدگی به آن انفجار مهم صورت نگرفت ؟
در کنار ساواما اما واحد اطلاعات سپاه نیز در پی تشکیل سپاه توسط محسن و مرتضی رضایی برپا شد، که زمانی علی لاریجانی نیز از مسئولان آن بود. (بحث درباره اطلاعات سپاه را در ایران بریفینگ مفصل داشته ایم
ساواما تازه تاسیس شکل گرفته از واحد اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری،حفاظت اطلاعات ارتش،کمیتهها و نیروهای دادستانی بودند.
اعضای واحد اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری که اکثراً از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و دانشجویان پیرو خط امام (همان اشغالگران سفارت آمریکا) بودند،افرادی همچون سعید حجاریان،محسن میردامادی،بهزاد نبوی،مجید محمدی،محمد نعیمی پور و …. هرچند که گرایشهای رادیکال و چپگرانهای داشتند اما مشیشان با نیروهای دادستانی و کمیتهها بشدت در تضاد بود ٬آنها به فراخور حالشان که اکثراً از میان دانشجویان و تحصیلکردگان دانشگاهها بودند هرچقدر بهسوی تعقل و تشنجزدایی پیش میرفتند در مقابل کمیتهها و دادستانی بهسوی توحش و خشونتگرایی حرکت میکردند.
بهعنوانمثال «سعید حجاریان» از کادر ارشد اطلاعات نخستوزیری اختلافنظر این دو جریان را در مصاحبهای با عمادالدین باقی اینگونه توصیف میکند: «… لاجوردی و برخی دیگر به برخورد قانونی و به بیانیه ۱۰ مادهای دادستانی اصلاً اعتقاد نداشتند و معتقد بودند که باید برخورد قاطعی را با آن گروهها کرد و لازم نیست خیلی خودمان را به ضابطه و قانون ملزم کنیم مثلاً در رابطه با ماجرای سعادتی دوستان رفته بودند صحبت کرده بودند که وی حفظ شود و نگهداشته شود که یکمرتبه خبر آوردند آقای لاجوردی خودش کار سعادتی را تمام کرده …. رجوی به این احتیاج داشت که لاجوردی بیشتر بچههای او را بزند تا او بیشتر بتواند نیرو جذب کند و کینه و نفرت آنها را بهنظام افزایش دهد. لاجوردی هم به این احتیاج داشت که رجوی بیشتر ترور کند تا او بتواند مسئولان را توجیه کند که باید تا آخر خط رفت و نهتنها سازمان منافقین بلکه هرکسی که ذرهای دگراندیشی دارد باید جارو شود٬ این یعنی سیکل معیوب و ما بشدت در آن زمان با آن مخالف بودیم…»
۳ سال تجربه همکاری مشترک در ساواما و درگیری هایی که گاه حتی خونین هم بوده درس عبرتی می شود تا «وزارت اطلاعات » تاسیس و اما از همان ابتدا تقسیم کار جدی انجام گیرد :
«مقرر شد تا برای اینکه در این وزارت تازه تأسیس همه افکار و آرای معتقد بهنظام جمهوری اسلامی وجود داشته باشد نیمی از معاونتهای وزارت اطلاعات که جنبه تئوریک و فکری دارد به جناح چپ و نیم دیگر که بیشتر جنبه میدانی و عملیات دارد به جناح راست واگذار شود»
(مصاحبه سعید حجاریان با روزنامه فتح آبان ۱۳۷۷)
اینگونه بود که از باجگیرها و چاقوکشهای سابق محلات که با انقلاب کمیتهای شده بودند گرفته تا تحصیلکردههای دانشگاههای امنیتی سوئیس و آمریکا که در رکن دوم ارتش بودند و با انقلاب وفادار به خمینی شده بودند در کنار جوانان مذهبی دانشگاهها که دانشجویان پیرو خط امام بودند و فاتح سفارت آمریکا نام داشتند با باقی مانده های ساواک همه باهم زیر عنوان وزارت اطلاعات از مهر سال ۱۳۶۳ کار خود را در وزارتی دو شقه آغاز کنند.
طیف چپ امور گزینشی و تئوریک و آموزشی و حفاظتی را بر عهده گرفت و طیف راست امور اطلاعاتی و عملیاتی و امنیت را، گرچه در عرصه سیاست چپ و راست در مجلس و دولت و … بسیاری باهم اختلاف داشتند اما این اختلافات هیچوقت مانع از آن نشد که در وزارت اطلاعات هم این دو جناح هم باهم به مخالفت بپردازند چراکه سیستم بهنوعی تنظیمشده بود که هر دو لازم و ملزوم همدیگر بودند و بهراستی اعتقاد داشتند: «حفظ نظام از اوجب واجبات است»
در دولت دوم هاشمی رفسنجانی بود که در اقدامی معنادار تبصرهای در هیات دولت مصوب شد که سالانه تعداد مشخصی از اعضای سپاه پاسداران در اختیار دولت بهعنوان «مأمور به خدمت» قرار گیرند، گرچه در این مصوبه هیات دولت بهطور مشخص توضیح داده نشده بود که این پاسداران در کجای دولت باید قرار گیرند؟ اما آنچه واضح بود و بعدها مشخص شد غالب این مأموران به خدمت در دو وزارت حساس اطلاعات و امور خارجه جای گرفتند و اینگونه بود که جای خالی چپهای وزارت اطلاعات را مأمور به خدمتهای سپاه در وزارت اطلاعات پر کردند افرادی همچون حسین شریعتمداری که بهیکباره از معاونت اطلاعات سپاه به گروه اجتماعی وزارت اطلاعات در معاونت ویژه رسیدند و یا امیر مسعود اثنی عشری که پیش از آن فرمانده حفاظت اطلاعات دانشگاه امام حسین بود بهیکباره جایگزین محمدرضا تاجیک در دانشکده امام هادی وزارت اطلاعات گردید.
اما نکته مرموز اینجاست آنهایی که عمدتاً خود را چپ اطلاعاتی میدانستند (افرادی چون سعید حجاریان، عباس عبدی، محمدرضا تاجیک، مجید محمدی، محسن میردامادی، محسن آرمین، علیرضا علوی تبار، مجید محمدی، ماشاالله شمسالواعظین، علی ربیعی و اردشیر امیر ارجمند و…) کجا رفتند؟
چپهای وزارت اطلاعات با آغاز دولت دوم هاشمی رفتهرفته و بهصورت کاملاً سازمانی از وزارت اطلاعات خارج شدند و با هدایت و سرپرستی سید محمد موسویخوئینیها «مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری» را راهاندازی کردند، در واقع «حتی یک نفر» را هم نمی توان در مرکز تاسیس شده زیر دست هاشمی رفسنجانی یافت که سابقه امنیتی و اطلاعاتی نداشته باشد !
آنچه این افراد در این مرکز انجام دادند دقیقاً همانی بود که در وزارت اطلاعات انجام میدادند، بهعبارتیدیگر مأموریت این افراد همانی بود که بود و صرفاً بنا بر سیاستی که «نظام» در نظر داشت و به دوران پسا هاشمی میاندیشید که مهمترین مقطع تاریخی جمهوری اسلامی بود ، چراکه با فوت آیتالله خمینی و آغاز رهبری خامنهای و به دنبال آن انتخابات ریاست جمهوری و انتصاب هاشمی به آن سمت که کاملاً انتخاباتی از پیش تعیینشده بود اکنون نظام با یک انتخابات نفسگیر مواجه بود و احتیاج به یک «حیاط خلوت» بود تا جمعی گردهم آیند و تدبیر بیاندیشند .
سعید حجاریان ازجمله اصلیترین مهرههایی بود که از وزارت اطلاعات به مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری رفته بود، وی خود بدون هیچ پردهپوشیای این امر را یک مأموریت و تصمیم خاص میداند و میگوید:
«من از سال ۱۳۶۸ که این مرکز به راه افتاده بود در آنجا هم فعالیت داشتم ، اما از سال ۱۳۷۲ (دولت دوم هاشمی) من و دیگر دوستان سعی کردیم تماموقت دیگر در مرکز باشیم ، رفتیم تا به فکر دولت بعدی باشیم من در معاونت سیاسی این مرکز همین پروژهٔ کاری را دنبال میکردم معاونت سیاسی مرکز تحقیقات استراتژیک یک پروژه بیشتر نداشت و آنهم پروژهٔ توسعه سیاسی بود. البته این پروژه چندین زیر پروژه داشت، نظیر فرهنگ سیاسی و رفتار سیاسی اقشار مختلف ایران، پروژه تحلیل چرایی انقلاب اسلامی باهدف تئوریزه کردن انقلاب، پروژه ماهیت دولت در ایران پروژهٔ نوسازی ایران… ما رفته بودیم آنجا تا ببینیم بعد از آقای هاشمی چه باید بکنیم»!
(توسعه سیاسی حرف اصل نظام است مصاحبه حجاریان با روزنامه خرداد ۶ اردیبهشت ۱۳۷۸)
حجاریان و دیگر چپهای اطلاعاتی به مرکز تحقیقات رفته بودند تا دولت بعدی را بیافرینند.
حجاریان در همان مصاحبه ادامه میدهد که: «ما بخش سیاسیاش را کاملاً انجام داده بودیم. پروژهٔ توسعه سیاسی ما حداقل اتودش کاملاً مشخص بود که چه میخواهیم پروژهٔ ما در ۴ سال اول ریاست جمهوری آقای هاشمی در مرکز تحقیقات استراتژیک روی مسائل اقتصادی و سازندگی بسیار کارکردیم و موفق هم شدیم و در دوره دوم ریاست جمهوری آقای هاشمی هم به روی توسعه سیاسی تمرکز کرده بودیم که میشود گفت ثمرهاش را در دوم خرداد دیدیم در همان سالها بود که ما مشخص کردیم درراه نو سازی بومی چه میخواهیم. همهچیز تعریفشده بود؛ فساد اداری یعنی چه؟ مشارکت یعنی چه؟ رقابت یعنی چه؟ جامعه مدنی یعنی چه؟ چرا ضعیف است و … حتی برای مسائل و اختلافات احتمالی هم راهحل داشتیم»
همچنین مصطفی تاجزاده دیگر چپ اطلاعاتی که وی نیز همان سالها در آن مرکز از وزارت اطلاعات مقیم آنجا شده بود، بخش توسعهٔ سیاسی مرکز تحقیقات را اینگونه توصیف میکند: «در مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری که در آن زمان آقای موسویخوئینیها مسئولش بود… آقای حجاریان در معاونت توسعه سیاسی بود که افرادی چون بهزاد نبوی، سازگارا، امین زاده، آرمین، آغاجری، خودم و دیگران با آن همکاری میکردیم ما آنجا همهچیز را مشخص کرده بودیم که در دولت بعدی چه باید بشود و چه نباید بشود»
آن ۱۰۷ نفر چپ اطلاعاتی حالا «روشنفکر و نویسنده و روزنامهنگار و فعال سیاسی شده بودند» درواقع در تیرماه ۱۳۷۴ وقتیکه به رئیس بالادستی خود نامه نوشتند، نامهشان نه به اعتراض و شکوه که «آغاز پروژه دولت سازی و موجه سازی» خود بود آنها در راستای پروژه اینکه باید در «دولت بعدی» چه بکنیم حرکت میکردند و درواقع «مانیفست دولت بعدی» را نه به هاشمی که به مردم اعلام میکردند تا موتور «رأی جمع کنی» را استارت بزنند، جالب است که همه آن ۱۰۷ نفر همان کسانی بودند که در سال ۱۳۷۵ در زمره اعضاء کادر مرکزی ستاد انتخاباتیِ خاتمی با شعار «او آمد، پرده و پر بگشایید» بودند !

مروری بر چگونه نویسنده و روشنفکر شدن چپهای امنیتی خط امام
کدام ۱۰۷ نفر ؟
به روزنامه عصر آزادگان ۲۹ فروردین ۱۳۷۹ میرویم، یادداشت « ۱۰۷ نفر » که محمد قوچانی به نامه ۱۰۷ چپگرا خطاب به هاشمی رفسنجانی اشاره میکند و آن را برگ زرین و اعلام موجودیت اصلاحطلبانی میداند که هویتشان در «انقلابی بودن و خط امام بودن» است و مجید محمدی یکی از آن ۱۰۷ نفر بوده است.
قوچانی مینویسد:
«۱۰۷ نویسنده، روشنفکر و سیاستمداری که در ۲۷ تیرماه ۱۳۷۴ آن نامه را امضا کرده بودند، وارثان نسلی از مردان انقلابی دهه پنجاه بودند که با گذار از دهه شصت به اصلاحطلبان دهه هفتاد تبدیل شدند و آن نامه چون فهرست راهنمای جمعی از آنان به کار مخالفان اصلاحات میآمد. اینان … فرزندان انقلاب بودند و با پیروزی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ تجربه حضور در نهادهای سیاسی و فرهنگی حکومت جدید را از سر گذراندند. حکومت جدید برای اداره کشور نیاز به مردان جدید داشت و آنان که از دل گروههای پراکنده انقلابی و مذهبی ستیزنده با حکومت شاه برآمده بودند و با امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی خط تماسی مستقیم داشتند، در زمره مناسبترین انتخابها برای حکومت جدید بودند.
اینان با درگذشت امام خمینی و برکنار ماندن جناح چپ از قدرت، نهادهای امنیتی و سیاسی را وانهاده بودند و به حلقه روشنفکران دینی جدید پیوسته بودند … چنانکه در همان نامه ۱۰۷ نفر نام چهرههایی شاخص از ایشان به چشم میخورد»
قوچانی در ادامه به مصطفی تاجزاده، محسن آرمین، محسن سازگارا، عباس عبدی و سید محمد موسوی خوئینیها اشاره میکند و «باافتخار» سوابق امنیتی و نظامی و قضائی آنها را در خط انقلاب و امام برمیشمرد و اشاره میکند: «سید محمد موسویخوئینیها، دادستانی انقلاب اسلامی را به همراه دوستان دیگرش (همچون عباس عبدی) رها کرد تا در مرکز مطالعات استراتژیک آمادگیهای ورود به عرصه سیاست را تمرین کند و در چهره یک سیاستمدار ظاهر شود. او بهاتفاق گروهی دیگر از همفکرانش موسسهای تحقیقاتی را پایه گذاشت که کارگاه تولیدی بسیاری از پروژههای روشنفکری شد «مجید محمدی» همکار برخی نهادهای رسمی در چهره یک نویسنده حرفهای ظاهر شد. «عمادالدین باقی» سپاه را وانهاد و ….»
محمد قوچانی – ۱۰۷ نفر / روزنامه عصر آزادگان
حالا اگر چه شاید دیر اما ما می توانیم به راحتی دریابیم که دولت اصلاحات یک پروژه و ترفندی بیش نبود برای بقای جمهوری اسلامی ، حالا ما می توانیم به راحتی درک کنیم که حتی « روزنامه های زنجیره ای » و اوقیف و امتیاز جدید دادن به روزنامه های توقیف شده نیز ترفند امنیتی دیگری بوده است برای ایجاد امید به اصلاحات و پلیس بد و پلیس خوب در جمهوری اسلامی .
اما به زمان حال بازگردیم ، ظاهرا جمهوری اسلامی هنوز از کارکرد روزنامه های زنجیره ای نا امید نشده است .
در روزهای گذشته یکی از لیدرهای فوتبالی تیم انزلی در بازار ماهی فروشان شعری خواند و رقصید ، تصویر او بلافاصله وایرال شد و همه با رقص او خندیدند و لحظاتی شاد شدند ، ولیس فتا او را احضار کرد سه روز بازداشت شد و صفحه اش توقیف شد و تمام پستهای او پاک شد.
بلافاصله همه مردم از این اقدام متحیر و عصبانی شدند،از انزلی تا کیش همه با آهنگ او رقصیدند و صادقبوقی یا صادق بنا متجدد تبدیل به یک اکت سیاسی و مدنی شد.
آنسان که حتی صدای روزنامه علی اکبر ولایتی مشاور ارشد خامنه ای هم درآمد.
روزنامه اصولگرا و طرفدار جمهوری اسلامی فرهیختگان در یادداشتی تند و انتقادی در اعتراض به سرکوب فراگیر و سکانداری غلط نیروهای امنیتی نوشت:«بعد از ماجرای صادق بوقی ویدئوهایی در حمایت از او در بوشهر و ساری و سراسر کشور ساخته شده و این یعنی کاری کردهایم که رقص و آواز خواندن ماهیفروشان هم یک کنش مقاومتی به حساب بیایید، آیا نباید سئوال کرد و رفت سراغ آن مقام دست چندم پلیس فتا در استان گیلان که بر اساس کدام مجوز و مصلحت قانونی و امنیتی صفحه وی را بستید و مصادره کردید؟
آیا نباید سئوال کرد چرا ز آوازخوانی به نام صادق بوقی، چریک درست کردیم؟
آیا جمهوری اسلامی کم منتقد ومخالف دارد که ما هم هر روز مخالف و منتقد و چریک علیهاش درست میکنیم ، انصافا هنر این است که ما داریم.
روز دوشنبه در حالی که همه تصاویر صفحه توقیف شده صادق بوقی را دیده بودند ، پلیس اعلام کرد نه تنها او بازداشت نشده بلکه صفحه او نیز در اختیار خودش است و توقیف نشده .
و روز سه شنبه را هم در حالی همه آغاز کردند که از روزنامه همشهری وابسته به شهرداری تهران تا روزنامه سازندگی وابسته به اصلاح طلبان کارگزاران سازندگی همه با یک تیتر مشابه بر روی دکه ها بودند : تصاویری از صادق بوقی و ضربه کاری که صادق بوقی و رقص سراسری مردم ایران به ساسی مانکن زدند!
حرکتی که حتی نوجوانان هم به امنیتی بودن این روزنامه های زنجیره ای پی بردند و خندیدند!
….تذکر بابت هنجارشکنی، بازداشت و توقیف،پلمب چند مغازه ماهی فروشی ، بستن صفحه اینستاگرام هر که از صادق بوقی بگوید، تکذیب، تکذیب قاطع(!)، برگرداندن صفحه اینستاگرام، تمجید در صفحه نخست روزنامه های رسمی کشور با عکس و تیتر درشت، عجب سرعتی دارد ریل فرهنگی و امنیتی جمهوری اسلامی