شکنجه در جمهوری اسلامی
روایت سوم
مهتاب آباء
اسماعیل بخشی پس از گذشت ۲۴ روز از آزادی سکوت خود را شکست و در نامهای به محمود علوی وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی از تحمل شکنجههای سنگین جسمی و روحی در زندان نوشته است «پس از دو ماه در دندههای شکستهام، کلیهها، گوش چپم و بیضههایم احساس درد میکنم.»
شکنجه فعالان سیاسی و مطبوعاتی و یا کارگری اعضای جنبش دانشجویی و یا زنان و اظهارات برخی فعالان حقوق بشر که خود در زندانهای جمهوری اسلامی زیر شکنجه قرار داشتند، شاهدی بر اعمال شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی است. هرچند شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی ایران پدیده جدیدی نیست و داستان طولانی دارد که از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز ادامه دارد بااینوجود همواره این امید در میان فعالان حقوق بشر وجود داشته و دارد که با گسترش فشارهای جهانی بر جمهوری اسلامی و افزایش امکان نشر اخبارِ این اعمال غیرقانونی در شبکههای اجتماعی، از میران و شدت آن کاسته شده و یا به صفر برسد.
ایران بریفینگ در چند روایت سعی در بازخوانی شکنجه در دهههای مختلف جمهوری اسلامی دارد، این سلسله روایات را به #جمهوری_شکنجه در شبکههای اجتماعی میتوانید دنبال کنید:
روایت سوم: دهه کودتایی ۸۰
دهه ۸۰ مصادف بود با دولت احمدینژاد شدیدترین حملات و سرکوب و شکنجهها در این سالها در زندانهای ایران انجامشده، سرکوبهای اعتراضات پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ آنقدر وسیع است که بسیاری از جنایاتی که انجام شد تحتالشعاع آن قرارگرفته:
سعیدپورحیدر از روزنامهنگاران سابق سرویس سیاسی برخی روزنامههای اصلاحطلب به کمپین گفت که پس از انتخابات ریاست جمهوری دو بار بازداشت شد، بار اول ۱۶ بهمن سال ۸۸ در منزل توسط مأموران وزارت اطلاعات که به مدت یک ماه در بند ۲۴۰ اوین در انفرادی به سر برد و بار دوم هجده مهر سال ۸۹ پس از احضار به دادسرای اوین بازداشت و روانه بند ۳۵۰ شد تا پس از ۵۲ روز تا اعلام رأی دادگاه تجدیدنظر از زندان شد. با توجه به تائید رأی بدوی او از ایران خارج و هماکنون در خارج از ایران به سر میبرد.
آقای پورحیدر در مورد بدرفتاریهای انجامشده با خود در زندان گفته: «ضرب و شتم، ادرار کردن به سروصورت زندانی، آویزان کردن از پا، زدن شلاق، استفاده از شوکر الکتریکی، زدن ضربات به نقاط حساس بدن و یک مورد تجاوز جنسی بهصورت وحشتناک با استفاده از چسب PVC بخشی از شکنجههای جسمی بود که این دوستان برایم نقل میکردند. اعدام مصنوعی، تحقیر و توهین، بازداشت اعضای خانواده، تهدید به بازداشت و تجاوز به همسر یا دختر، تهدید به صدور حکم اعدام، خوراندن داروهای روانگردان و …. بخش کوچکی از شکنجههای روحی و روانی در زندانهای جمهوری اسلامی بود که برای این ۱۹ زندانی اتفاق افتاده بود. گرچه تعداد زندانیانی که مورد شکنجه واقع شدند بیشتر از این تعداد بود اما درزمانی که من در بند ۲۵۰ بودم تنها موفق به گفتگو با فقط ۱۹ نفر شده بودم که برخی از آنان متأسفانه اعدام و برخی دیگر همچنان در حال گذراندن محکومیتشان هستند.»
پرونده بازداشتشدگان «بازداشتگاه کهریزک» در سازمان قضایی نیروهای مسلح رسیدگی شد، رسیدگیای که البته سرانجامی همچون پرونده کوی دانشگاه عاقبتی نیافت، سازمان قضایی نیروهای مسلح اما بهتفصیل به کلیه اقدامات و رفتارهای غیراخلاقی افسران و مأموران بازداشتگاه کهریزک در شکنجه و آزار بازداشتشدگان و وضعیت سه قربانی کهریزک پرداخته است. این سند هرچند به گوشههایی از جنایات بازداشتگاه کهریزک اشاره دارد ولی گویای همه ظلمی که بر بازداشتشدگان اعمال شد، نیست. تعداد قربانیان جنایات کهریزک به استناد همین قرار صادره توسط بازپرس چهار نفر است، به وضعیت نفر چهارم یعنی مرحوم رامین آقازاده قهرمانی و نحوه شهادت وی و شکنجههای اعمالشده به وی، در این بخش نیز کوچکترین اشارهای نشده است.
این گزارش تصریح دارد که به دلیل ایراد ضربوجرح شدید متهمان بازداشتی توسط مسئولین بازداشتگاه و سر وکیل بند، دستوپا و بدن بازداشتشدگان مجروح شده و نبود هوای پاک و فقدان شرایط بهداشتی و فضای مناسب در قرنطینه باعث شده که بدن بیشتر آنان عفونت پیدا نماید.
این گزارش میافزاید: بهرغم وجود پزشک و پزشکیار در کهریزک، فضای بازداشتگاه کهریزک بسیار غیربهداشتی بوده و بوی تعفن تمامی قرنطینه را فراگرفته و در صورت درخواست بازداشتشدگان برای اعزام به بهداری به درخواست آنان توجهی نشده و کسانیکه به بهداری اعزامشدهاند (ازجمله مرحوم امیر جوادی فر که در تاریخ ۲۲/۴/۸۸ به بهداری اعزامشده و پس از مداوای سرپایی ترخیص و در تاریخ ۲۳/۴/۸۸ فوت نموده) مداوای صحیح و اصولی در مورد آنان انجام نگرفته است و حتی داروهای تجویزشده توسط پزشک به آنان تحویل نشده است.
بر اساس این گزارش علاوه بر ضربوجرح و بیحرمتی به کلیه بازداشتشدگان، مأمورین بدرقه بازداشتشدگان از کهریزک به زندان اوین (ازجمله ستوان گنج بخش و استوار رهسپار) علیرغم اینکه سایر بازداشتیها وخیم بودن حال مرحوم جوادی فر را به مأمورین مراقب تذکر میدهند لیکن آنها نسبت به وضعیت جسمانی و حال عمومی بازداشتیها بیتوجه بودهاند و به آنان اهانت میکردند و الفاظ زشت به کار میبردهاند که حتی با فوت مرحوم امیر جوادی فر در بین راه در داخل اتوبوس این موضوع را جدی نمیگیرند و فقط اتوبوس را متوقف و جسد را با یک خودروی ون به بازداشتگاه کهریزک برمیگردانند.
این در حالی است که جوادی فر تمام دندههایش شکسته بود و قرنیه چشم و دماغ و فک او نیز شکسته و پاره شده بود و او را با کتک سوار اتوبوس کردهاند و کمیجانی به او شلاق زده بود. کمیجانی با لگد به پهلوی جوادیفر که ازحالرفته بود میزده و میگفته بلند شو فیلم بازی نکن! بهرغم وخامت حال شهید جوادی و معرفی وی به بهداری بازداشتگاه، بهجای مداوا به او گفته بودند بزرگ میشود یادش میرود!
یکی از شاهدان تصریح کرده بهرغم تلاش بازداشتشدگان برای جلب نظر مسئولان به وخامت حال شهید جوادی فر، به آنها گفتهشده است که میخواهند او را اعدام کنند پس بزارین همینجا بمیره!
بر اساس اظهارات شهود شهید روح الامینی نیز براثر چرکی که پشتش واردشده بود بیحال و کسل بود و در کهریزک ایستاده میخوابید و پشتش جوش داشت و کل بدنش چرک کرده بود. بهرغم عفونت شدید شهید روح الامینی خمیس آبادی به زخمهای عفونی او با کمربند ضربه زده است. یکی از شاهدان گفته است: ما زمانی که به زندان اوین رفتیم و تمامی متهمین از اتوبوس پیاده شدند و یکی از متهمین به نام روحالامینی بر روی زمین افتاد و مسئولین زندان اوین گفتند که ما متهم را پذیرش نمیکنیم و زنگ زدند به اورژانس و آمد و به دستور ستوان گنج بخش من و سرباز خلیلی او را به بیمارستان شهدای تجریش بردیم و بعد از ۲۴ ساعت، ساعت ۶ صبح فوت کردند. سرباز وظیفه نیز در شرح ماوقع گفته است: روز واقعه به داخل زندان اوین رفتیم متهم روحالامینی بر روی زمین به حالت درازکش افتاده بود. دیدم بعد از تحویل نگرفتن متهم که به حالت تشنج که از داخل دهان وی کف بیرون زده و چشمهایش بسته بود به اورژانس زنگ زدند که بعد از کمکهای اولیه وی را داخل آمبولانس گذاشتند و به دستور فرمانده قرارگاه وی را به بیمارستان شهدای تجریش انتقال دادند.
شهود اظهار کردهاند که ستوان گنج بخش در زندان اوین در حضور معاونت زندان اوین درحالیکه محسن روحالامینی بیهوش روی زمین افتاده بود با پوتین چند بار محکم به او لگد زد و گفت بلند شو فیلم بازی نکن!
شهود در مورد محمد کامرانی نیز با ذکر شکنجههای مشابه سایرین، میگویند: او در روز دوم دچار عفونت بود و نمیتوانست تکان بخورد و در آمارگیری مورد ضرب و شتم قرارگرفته بود…کامرانی تا لحظه ورود به اوین مثل بقیه بچهها بود و همراه همه کتک خورد…نحوه برخورد با مرحومین خیلی وحشیانه بود و محمد کامرانی نیز به همین صورت و با شکنجه مأمورین و ضرب و شتم بازداشت کنندههای اولی فوت کرد. داخل اتاق حتی قادر به ایستادن نبود و به زمین میافتاد تا اینکه او را به بیرون بازداشتگاه بردند…محمد کامرانی که داخل اوین حالت غش و تشنج به او دست داد و رنگش پریده بود و میگفت پاهایم شل شده که فکر کردم قند خونش پایین آمده که بعد از چند روز فوت کرد… بچهها را شکنجه کردند و طاقت نداشتند زنده بمانند …علت فوت آنها کثیفی زندان و آب و محل بود و دود و گازوئیل میدادند!
یکی از شهود در اظهاراتش یادآوری کرده بود که به آنان گفتهشده اینجا آخر دنیاست و صدایتان به هیچ کجا نمیرسد.
بخشهایی از قرار و حکم سازمان قضائی نیروهای مسلح:
ج-۱. مرحوم امیر جوادی فر فرزند علی، دانشجو، زایچه ۱۳۶۳ (۱۲۶۸) رشت، نوع اتهام: تبانی و اجتماع باهدف اقدام علیه امنیت داخلی، تخریب اموال عمومی و دولتی، اخلال در نظم عمومی، فعالیت تبلیغی علیه نظام، بازداشت موقت، شماره کلاسه پرونده: ۵۷۰/۸۵/۸۸، تاریخ بازداشت: ۱۹/۴/۸۸، نام بازداشتگاه: کهریزک، شعبه اول دادیاری دادسرای امنیت تهران.
تاریخ فوت: ساعت ۱۳ مورخ ۲۳/۴/۸۸ حین انتقال به زندان اوین، تاریخ تحویل به پزشکی قانونی: ساعت ۱۵/۱۶ مورخ ۲۳/۴/۸۸.
اظهارات سرباز حمیدرضا خردی به شرح صفحه ۴۱ ج یک:
موقعی که متهمین را به زندان اوین انتقال میدادیم من اسکورت میکردم که شخصی به نام جوادی فر فوت کرد در داخل اتوبوس و او را به داخل ماشینی فولکس آوردند و جناب سروان گنج بخش به من و سرباز ستار کریمی دستور داد به سمت زندان کهریزک برگردیم و دکتر آمد بالاسر فوتشده و او را داخل کاور گذاشت.
اظهارات سرباز مهدی محسنی صفحه ۴۹ ج یک:
متهمین را از درب زندان بیرون آوردند و دو تا دو تا دستبند زدند و وارد اتوبوس کردند دریکی از اتوبوسها آقای رهسپار و سه نفر مأمور بدرقه و من بودم حدود ۱۰ الی ۱۵ دقیقه بود که حرکت کردیم آقای رهسپار متوجه شد یکی از متهمین خوابیده به بغلدستی او گفت که ببین که خوابیده که ایشان گفت بله و آقای رهسپار تأکید کرد رویش آب بریزید و آب ریختند اما حرکتی نکرد و دستور دادند متهم را پایین بیاورند و به یکی از متهمها گفت نفس مصنوعی بدهد که مشخصشده مرده است و او آقای جوادی فر بوده.
اظهارات مرتضی سهرابی پناه به شرح صفحه ۹۲ ج یکم:
شب مهمان خالهام بودم در خیابان امیرآباد رفتم شیرینی بخرم که اشتباهاً توسط یگان ویژه دستگیر شدم. هیچ نقشی در اغتشاشات نداشتم. شب اول ما را به پلیس امنیت خ مطهری بردند و فردای آن روز ساعت ۱۰ به سمت کهریزک به همراه ۲۱ نفر دیگر حرکت کردیم. ابتدا ما را لخت و عریان کردند و وکیل بند و کمکهایش شورت و جورابهای ما را درآوردند و بعد لباسهایمان را پشتورو پوشاندند و بعد ما را با لوله کتک زدند. روز دوم روی آسفالت داغ میغلتاندند و با پایبرهنه کلاغپر و پامرغی میبردند و هر کس تعلل میکرد افسرنگهبان با لوله میزد.کف دستها و پاها و زانوها زخم شده و تاولزده بود. وضعیت بهداشت بد بود هوا خیلی گرم بود و آب کم بود و غذا نصف نان و ۴/۱ سیبزمینی دو وعده در روز بود. روز دوم افسرنگهبان و وکیل بند ۵ نفر را آویزان کردند و کتک زدند و روز انتقال به اوین مرحوم جوادی فر در اتوبوس پشت سر من نشسته بود یکی از چشمهایش و بخشی از شقیقه وی کبود بود تشنج داشت و مدام میلرزید به سرباز وظیفه مأمور گفتم وضع ایشان وخیم است او را با آمبولانس بفرستید یک حرف رکیکی زد (به…که حالش بد است) راننده خودرو یک لیوان آب از داخل ظرف خود به جوادی فر داد و ایشان حتی نمیتوانست لیوان را بگیرد وقتیکه آب را به او دادند پس زد مأمور کادر داخل اتوبوس هوای بچهها را داشت در مسیر راه اوین بغلدستی جوادی فر گفت فکر کنم نفس نمیکشد. اتوبوس ایستاد بغلدستی من اهل قزوین بود. گفت من بهیاری بلد هستم. تنفس مصنوعی میتوانم بدهم. دست بند جوادی فر را بریدند و او را داخل ون اسکورت خواباندند چون دست من با دست بغلدستیام دستبند شده بود ما را پایین بردند مجدداً او را تنفس مصنوعی داد که بعد از ۴ الی ۵ مرتبه بهیکباره آب و خون و مایع زردرنگی از دهان مرحوم جوادی فر خارج شد و بعد او را به زندان کهریزک برگرداندند.
اظهارات علیرضا حسینیان به شرح صفحات ۷۲۰ الی ۷۲۲ ج ۴:
روز آخر که میخواستند ما را به اوین انتقال بدهند وقتی سوار اتوبوس شدیم امیر جوادیفر در ماشین ما بود تشنج کرد و ما به اطلاع مأمورین کهریزک رساندیم و به بدترین شکل برخورد کرد و یک کلمه بد گفت. بعد فوت کرد.
وقتی مرحومین را به بهیاری بردند از ۴ متری بهیار گفت که برو، خوبی چیزیت نیست و همان برخوردی که با ما میکردند با آنها هم میکردند. حتی یک روز یکی از اینها زمین افتاده بود که نمیتوانست بلند شود با لوله او را میزدند. جوادیفر نفر جلویی من در اتوبوس بود که ما به استوار رهسپار گفتیم این حالش خوب نیست داره میمیرم، گفت به تخمم که مرد.
ج-۲ مرحوم محسن روحالامینی فرزند عبدالحسین، زایچه ۱۳۶۳/ ۳۵۱۰ تهران، مدرک تحصیلی: دیپلم.
نوع اتهام: تبانی و اجتماعی باهدف اقدام علیه امنیت داخلی، تخریب اموال عمومی و دولتی، اخلال در نظم عمومی، فعالیت تبلیغی علیه نظام.
تاریخ بازداشت: ۱۹/۴/۸۸ زندان کهریزک، شماره پرونده: ۵۷۰/۸۵/۸۸، تاریخ فوت: ۲۴/۴/۸۸ و تاریخ تحویل به پزشکی قانونی: ساعت ۳۵/۱۱ مورخ ۲۴/۴/۸۸ تحویلدهنده: سرباز ساسان نجفی و تحویلگیرنده: محمدپور.
صورتجلسه مأمورین زندان در مورخ ۲۳/۴/۸۸ هنگام انتقال متهم به زندان اوین:
در رابطه با اعزام ۱۴۵ نفر متهم به زندان اوین و به علت دوری راه چند نفر از متهمین دچار گرمازدگی شده و بیهوش شدند که سریعاً با هماهنگی اورژانس تهران، اکیپی از عوامل آنها بر بالین متهم حاضر و اقدامات اولیه انجام و خوشبختانه جز یک نفر از آنها به نام روحالامینی بقیه به حالت عادی برگشتند و متهم مذکور به همراه دو نفر از مأمورین و ساسان نجفی و سید جابر خلیلی به بیمارستان شهدای تجریش اعزام شد.
امضاکننده صورتجلسه: ستوان تقیزاده، س ۱ گنج بخش، گ ۱ روحالله هاشمی، علی پوشنگاه در تاریخ ۲۳/ ۴/۸۸.
اظهارات سرباز ساسان نجفی به شرح صفحه ۵۶ جلد یک:
ما زمانی که به زندان اوین رفتیم و تمامی متهمین از اتوبوس پیاده شدند و یکی از متهمین به نام روحالامینی بر روی زمین افتاد و مسئولین زندان اوین گفتند که ما متهم را پذیرش نمیکنیم و زنگ زدند به اورژانس و آمد و به دستور ستوان گنج بخش من و سرباز خلیلی او را به بیمارستان شهدای تجریش بردیم و بعد از ۲۴ ساعت، ساعت ۶ صبح فوت کردند.
اظهارات فرامرزی مفاخری ۵۵ ساله بازنشسته نهاجا، به شرح صفحه ۹۰ ج یک:
در ساعت ۳۰/۱۹ مورخ ۱۸/۴/۸۸ در فاصله ۳۰ متری از محل کارم در نزدیکی پمپبنزین امیرآباد شمالی توسط دو نفر لباس شخصی دستگیر شدم و شب را در مقر پلیس امنیت گذراندم و فردای آن روز به کهریزک بردند. در داخل کهریزک ما را لخت عریان کردند و لباسها را وارونه به تن کردیم و در بدو مأمورین ما را با لوله آب کتک زدند و یکبار هم مأموری بور بود با محمد طیفیل که یکی از وکیل بندها بود. دستوپای دو نفر را بستند و از میله آویزان کردند. در حین انتقال به زندان اوین روحالامینی دارای محاسن و موهای بلند و بلوز مشکی بود و در صندلی بغلدستی من نشسته بود حال مناسبی نداشت. بدنش به طرز وحشتناکی جوشهای چرکی زده بود. حالت غش داشت. مرتب از دهانش کف بیرون میآمد و دهانش قفل میشد. تنفس مصنوعی و کمکهای بچهها به او حیات میداد. یک کیف چرمی کوچک داشت که مقدار جزئی پول و مدارک شناساییاش داخل آن بود. بعدازاین که در مقابل اوین توسط آمبولانس به بیمارستان منتقل شد مدارک وی را به مسئول اندرزگاه شماره ۲ اوین روبهروی درب ورودی دادیم. در کهریزک واقعاً وضع بهداشت اسفناک بود. شبها آب قطع بود و در فضای کم و جمعیت زیاد جای خوابیدن نداشت. غذا هم روزی دو وعده یکتکه نان و نصف سیبزمینی بود. انواع و اقسام متهمین با جرائم سنگین در میان ما بودند.
اظهارات سرباز سید جابر خلیلی به شرح صفحه ۱۱۳ ج یکم:
روز واقعه به داخل زندان اوین رفتیم متهم روحالامینی بر روی زمین به حالت درازکش افتاده بود. دیدم بعد از تحویل نگرفتن متهم که به حالت تشنج که از داخل دهان وی کف بیرون زده و چشمهایش بسته بود به اورژانس زنگ زدند که بعد از کمکهای اولیه وی را داخل آمبولانس گذاشتند و به دستور فرمانده قرارگاه وی را به بیمارستان شهدای تجریش انتقال دادند.
پس از گذراندن چند آزمایش اولیه ناگهان از بازرسی فاتب تعدادی مأمور به همراه دو نفر کادر که یکی از آنها لباس فرم و دیگری با لباس شخصی و به همراه دو نفر سرباز پلیس امنیت به ما سرزده و بعد از چند ساعت، ساعت ۶ صبح وی درگذشت و پس از تحویل گرفتن از بیمارستان او را به پزشکی قانونی کهریزک تحویل دادیم.
اظهارات مسعود علیزاده به شرح صفحات ۵۷۸ و ۵۸۰ ج ۳:
روحالامینی پشتاش جوش زده بود که براثر زیاد ماندن در کهریزک جوشهای بدن او چرک کرد و از جوشهایش چرک بیرون میزد و هیچکس او را پیش دکتر نبرد و در جلوی اوین فوت کرد و علت فوت آنها عدم رسیدگی به عفونت و زخمهای چشم بود که رسیدگی نشد.
مسعود علیزاده که اظهارات او در قرار سازمان قضائی نیروهای مسلح نیز آمده است به ایران بریفینگ نوشته است: «وقتی شکنجههای اسماعیل بخشی را میخوانم ناخدا گاه بغضی میکنم و میروم به سال ۸۸ بازداشتگاهی به نام کهریزک. در آن سال من و برادرانم را به آنجا منتقل کردند بهجایی که اسم بازداشتگاه را هم نمیشود بر آن گذاشت، بهجایی که برای قاتلان و جنایتکاران هم حق نبود چه برسد به کسانی که حق خود را میخواستند و به دنبال راه آزادی بودند»
مسعود علیزاده به تیرماه سال ۸۸ شب سوم بازداشتگاه کهریزک اشاره میکند: «بعد از چند روز در کهریزک میخواستم کمی بخوابم که در همان لحظه یکی از همبندان خواهش کرد که من نیم ساعت از جایم بلند شوم و او کمی جای من دراز بکشد و کمی بخوابد، دلم برایش سوخت، چون میدانستم ۳ روز است که نخوابیده، از جایم بلند شدم، رفتم به سمت دستشویی برای خوردن آب که محمد کرمی (وکیل بند) داخل قرنطینه یک آمد و از میان آنهمه آدم، «سامان مهامی» و «احمد بلوچی» را بیرون کشید و بعد نگاهش به من افتاد که جلوی دستشویی ایستاده بودم، صدایم زد: «تو هم بیا بیرون…» من میدانستم بروم بیرون کتک بدی خواهم خورد، گوشهای نشستم تا من را از یاد ببرد ولی دوباره وارد قرنطینه یک شد و بهزور کتک به همراه دو نفر دیگر من را از قرنطینه بیرون برد و خمس آبادی (افسرنگهبان) شروع کرد به زدن من با لوله پیویسی. کتک خوردن من حدود بیست دقیقه طول کشید، بعد محمد کرمی به همراه دو نفر به من پابندهای آهنی زدند و من را از یک میله آهنی آویزان کردند، دیدم سامان مهامی و احمد بلوچی هم آویزان هستند… پابندها آنقدر تیز بودند که وقتی آویزان شدم، از مچ پاهایم خون میآمد… استوار خمس آبادی با استوار گنج بخش (افسرنگهبانهای شب سوم) شروع کردند به زدن من با همان لوله پیویسی، میگفتند: «باید بلند داد بزنی و بگی گه خوردی»
من نمیتوانستم آن را بگویم و تنها سکوت کرده بودم… صدای بچهها را میشنیدم که بلند صلوات میفرستادند تا شاید آنها از کتک زدن من دستبردارند ولی آنها همچنان ادامه میدادند، دیگر آنقدر زدند که مجبور شدم این جمله را بگویم و پیوسته تکرار میکردم… دهانم خشکشده بود… فکر میکردم که تمام اینها رادارم خواب میبینم، سخت و باورناپذیر بود اما واقعیت داشت، تمام آن دردها و فریادهایم واقعیت داشت…
بعد از بیست دقیقه مرا پایین آوردند… در شوک بودم… چند تا از زندانی دیگه آمدند و مرا به داخل قرنطینه بردند، سپس یکی دو نفر از همبندیان من را به دستشویی بردند تا روی صورتم آب بریزند و زخمهایم را بشویند که در همان لحظه استوار خمس آبادی یک قفل کتابی به محمد کرمی داد تا دوباره من را بزنند.
محمد کرمی وارد دستشویی شد و شروع کرد با قفل بر سروصورت من کوبیدن و من یکلحظه از حال رفتم و تمام سر و دهنم خونی شده بود. او من را از شلوارم میگرفت و بلند میکرد و محکم بر زمین میکوبید، کمکم شلوارم پاره شد و دیگر کاملاً برهنه بودم و برهنگیام در میان آنهمه فشار و درد، درد بزرگ دیگری بود که مدام از ذهنم میگذشت، بعدازآن روی گردنم ایستاد و با پاهایش محکم فشار میداد تا مرا خفه کند، حدود سه چهار دقیقه طول کشید… خفگی را کاملاً احساس کردم، بی نفسی و بهتدریج بیزمانی… انگار همهچیز برایم بیرنگ میشد و مقابل چشمهایم نقطه روشنی داشت بزرگ و بزرگتر میشد… مثل مرگ بود… خود مرگ بود!
دیگر ازحالرفته بودم و محمد کرمی که فکر کرده بود دیگر من مردهام، پاهایش را از روی گردنم برداشت… بعد از دقایقی نفسم برگشت و به هوش آمدم… سپس همبندانم من را به داخل قرنطینه بردند. آن شب انگار خودم نبودم… انگار مرده بودم…
روایت اول :
شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی؛ روایت اول دهه خونین شصت
روایت دوم :
شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی؛ روایت دوم: دهه هفتاد؛شکنجه در اصلاحات