مهتاب عرشی
امروز روز خوبی ست و پس از یک دیروز بی نظیر حالا با پاهای دردناک شده ایم عین بمب انرژی … چیزهایی توی سرم میچرخد که باید بنویسم. این حرفها هم زاده یک بحث جمعی ست که آخرشب همه جماعت لت و پار اما شاد، در دفتر دوستی انجام دادیم… بحث سر چگونگی جذب نیروهای داخل نظام به سمت جنبش بود و پیوستن نیروی انتظامی و بخشی از سپاه به مردم و اینکه اگر در مصر هم ارتش همکاری نمیکرد از پیروزی هم خبری نبود (دیروز که الحق نیروی انتظامی در حد آکسسوار صحنه حضور داشت، گاه حتی با لبخند همراهی)… این قضایا در مورد انقلاب ۵۷ هم صادق است. کنار کشیدن ارتش از سرکوب و پیوستن به مردم تیرخلاص است اغلب.
از دو سال و اندی پیش ابتدا به خاطر یک مجموعه اثر هنری و حالا به دلایل دیگری مشغول مطالعه دهه پایانی پهلوی و اوایل جمهوری اسلامی هستم. نکته ای که به نظرم می رسد اینست که فهرست اعدامیون نظامی پس از انقلاب نشان می دهد که اغلب آنها که در خفا با انقلابیون در پاریس و تهران تبانی کردند و از حمایت شاه دست برداشتند و به نوعی موجبات فروپاشی را فراهم کردند هم، یا اعدام شدند یا با بدبختی و سختی فرار کردند.
حتی فرماندار نظامی و عوامل نظامی حاضر در دولت موقت پس از انحلال دولت موقت اعدام شدند. تازه این در حالتی ست که تمام مطبوعات و جو عمومی جو “گل و سرنیزه” بود. بنابراین شاید با وجود اختلافات عمیق و ریشه ای در بدنه سپاه و نیروی انتظامی، یکی از دلایل عدم پیوستن آنها به مردم این تجربه باشد.
از سال گذشته تا حال اپوزیسیون با ادبیات خشونت بار “نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم” خط و نشان می کشد که “هیچکس” در امان نیست. تخریب رهبران مخالفان – موسوی و کروبی و خاتمی و رهنورد- از سوی اپوزیسیون فرنگ، بماند که ضربه عظیمی به جنبش زده (با قاطعیت مطمئنم که ضربه ای که جنبش سبز از بخش خشن، غیرقابل مذاکره و هتاک اپوزیسیون فرنگ نشین در طول یک سال و اندی پیش خورده به مراتب بیش از جمهوری اسلامی و شریعتمداری و … بوده است) اما بیش از آن هرگونه کورسوی امید را در دل کسانی که مایلند به مردم بپیوندند خاموش می کند. چرا اینکار را بکنند؟ به چه قیمتی؟ در حالیکه حتماً چیز سیاهی به هر شکل در کارنامه دارند… .
در یکسال و اندی اخیر عبارت “سال ۶۷ کجا بودی؟” تبدیل به مهمترین چماق تخریب رهبران مخالفان شد در برابر هر دیدار از خانواده کشته شدگان در برابر هر حرکتی که میتوانست جریان ساز شود این چماق کوبیده شد. برای خود ِ من که از ده سال پیش – وقتی کسی حرفی از ۶۷ و باقی فجایع دهه شصت نمی زد- در کارهایم دغدغه اش را داشتم، صادقانه بگویم که امروز، آن روزگار دارد حکم شهدا و خانواده شهدا پس از جنگ را پیدا می کند؛ همانطور که کشته شدگان جنگ که آنقدر عزیز ملت بودند را انقدر سر هرکوی و برزن سرمان کوبیدند و هر تفریح آخر هفته را با منطق حرام شدن خون شهدا و شادی دل خانواده های شهدا بهمان زهر کردند و انقدر سهمیه دانشگاه و استخدام به خانواده هاشان دادند که نه تنها عزتشان رفت بلکه کم کم منفور شدند. حالا بازماندگان و آسیب دیدگان ۶۷ و فعالان سیاسی دارند همین اشتباه را تکرار می کنند، انقدر این قضایا را توی چشم هر حرکت مردمی و تعاملی بین مردن و سران جنبش کرده اند که این جو خمود یکسال و اندی پیش پدید آمد؛ انقدر که دارند شبیه همان خانواده شهدای بعد از جنگ میشوند که فقط مخلّ عیش بودند و سهمخواهیشان کرد آنچه کرد با همه ما.
عبارت” نه میبخشیم و نه فراموش می کنیم” باعث میشود هیچکس از جبهه مقابل به ما نپیوندد چرا که مطمئن بداند که پس از به ثمر رسیدن حرکات مردمی در امان نخواهد بود، بیاندیشد که وقتی اینها همین الان با موسوی و کروبی که زندگیشان را کف دستشان گذاشته اند چنین می کنند فردا با ما چه می کنند…. چه تضمینی جنبش یا اپوزیسیون یا … دارد به آنها می دهد؟ چرا باید از منافع مالی و امنیت و همه چیز چشم بپوشند و به طرف مردم بیایند؟ فردای پیروزی، فحاشی و هتاکی و مجازات شروع نمیشود؟