ایران بریفینگ
هر كس كه تنها يك بار به تاريخ معاصر نگاهي انداخته باشد قطعاً نام خسرو قنبري تهراني را در لابهلاي اين صفحات ديده است. تهراني جزو معدود افرادي است كه سابقه زنداني سياسي در قبل و بعد از انقلاب را به همراه خود دارد. تهراني را به عنوان پايهگذار يك نهاد اطلاعاتي بعد از انقلاب ميتوان دانست. وي يكي از متهمان انفجار مبهم نخستوزيري بود كه با نامه دهها تن از نیروهای خط امام آزاد شد.
از آنجا این انفجار دارای نقاط ابهام زیادی و ایران نیز درگیر جنگ و غائله های بسیار تروریستی در شهر ها بود آیه الله خمینی فرمان توقف این پرونده را داد و پرونده ای که گمان می رفت جناح رقیب برای تسویه حساب ایجاد کرده مختومه شد .
شايد اين مصاحبه تنها گفت و گوي خسرو تهراني با رسانهها باشد.

تهراني را به عنوان پايهگذار يك نهاد اطلاعاتي بعد از انقلاب ميتوان دانست. وي يكي از متهمان انفجار مبهم نخستوزيري بود كه با نامه دهها تن از نیروهای خط امام آزاد شد.
آقاي تهراني لطفاً خودتان را بيشتر معرفي كنيد؟
من خسرو قنبري تهراني معروف به تهراني هستم. در سال 1333 در تهران متولد شدم و در خانواده نسبتاً مذهبي كه از نظر مالي نيز متوسط بود پرورش يافتهام. در مدرسه علوي تهران كه خود يك پروژه تحقيقاتي است مشغول به تحصيل شدم؛ در سال 1335 بعد از دستگيريهاي حزب توده و كودتاي 28 مرداد توسط مرحوم علامه كرباسچيان، مرحوم رضا روزبه و آقاي علي گلزاده غفوري به اضافه بخشي از بازار، باني شدند تا اين مدرسه را تأسيس كنند. هدف تأسيس، مدرسه اسلامي بود و براي اولين بار مدرسهاي اسلامي به سبك جديد افتتاح شده بود، ما هم در چنين مدرسهاي بزرگ شديم. مدرسهاي كه بزرگاني همچون كمال خرازي، حداد عادل و… و عبدالكريم سروش و خيليهاي ديگر از اين مدرسه رشد يافتند.
از مدرسه بيشتر تعريف كنيد، آنجا وارد مبارزات شديد؟
بله، اين مدرسه چون داراي محيط مذهبي بود عليرغم ميل مسئولان مدرسه داراي جو مبارزاتي شد. سال 50 كه من سال چهارم دبيرستان بودم، سران اوليه مجاهدين خلق دستگير شدند كه از اين افراد ميتوان به مهدي ابريشمچي و ناصر صادق كه به نحوي با دبيرستان ما در ارتباط بودند اشاره كرد. مهدي ابريشمچي كه اصلاً شاگرد اين دبيرستان بود وحتي برادر مهدي ابريشمچي، يعني حسين و برادر ناصرصادق همكلاس ما بودند. در دادگاههاي نظامي آن زمان رژيم، اعضاي خانواده هنوز حق شركت در جلسات را داشتند و بدين سان بود كه خانوادهها توسط ضبط كوچكي مشروح جلسات را ضبط و به بيرون منتقل ميكردند. اين نوارهاي ضبط شده بدون برنامهريزي خاصي از دادگاه مستقيماً به مدرسه آورده ميشد، به عبارتي بچههاي كلاس ما زودتر از كادر مركزي مجاهدين خلق از جريان دادگاه صبح آن روز باخبر ميشدند، بعدها نيز اين نوارها را سازمان مجاهدين خلق چاپ كرد. به همين ترتيب ما در جو مبارزاتي قرار گرفتيم. در آن ايام ما اساتيدي نظيرشهيد رجايي و منتظر حقيقي داشتيم كه عليرغم ميل مسئولان مدرسه، مبارزه ميكردند. مهمترين تأثير را نيز همين دو معلم هندسه و شيمي برروي ما داشتند، شايد بيشترين تأثير را نيزكشته شدن منتظر حقيقي در درگيري خياباني سال 50، در روند مبارزاتي ما داشت. اما مسئولان مدرسه خيلي موافق اين روند نبودند. مثلاً مرحوم علامه كه آدم خوبي هم بود يك وقت پدران ما را خواست و گفت اينها دارند راه اشتباه ميروند.
به چه علت و در چه سالي توسط رژيم شاه دستگير شديد؟
سال 54 دستگير و تا سال 57 در زندان بودم. علت آن نيز ارتباط با بچههاي سازمان مجاهدين خلق بود اما بايد به اين نكته نيز اشاره كنم كه در آن زمان تنها گروه مسلماني كه مبارزه تشكيلاتي با رژيم داشت، همين مجاهدين خلق بود. حال شايد عدهاي تندرو ابراز كنند كه فلاني با مجاهدين خلق در ارتباط بوده؛ براي اطلاع اين دسته و جوانان بايد بگويم در آن زمان خيلي از آقايان مانند هاشمي رفسنجاني و آقاي طالقاني با سازمان رابطه داشتند حتي خود آقاي رجايي كه زماني با آنان همكاري داشت با روشن شدن چهره سازمان مجاهدين خلق، راه خود را از آنها جدا كرد.
بعد از پيروزي انقلاب چه كرديد؟
اول انقلاب ما مثل اكثريت دوستان با كميته انقلاب اسلامي كار خود را شروع كرديم. در آن ايام به ياد دارم كه چندين بار با آقاي عزت شاهي، نبوي و چند نفر ديگر در همان اوايل چند ديدار با شهيد بهشتي داشتيم كه وي بارها بر باقي ماندن ما در كميته تأكيد داشتند. در آن ايام ما علاقهاي به ماندن در كميته نداشتيم و ميخواستيم كميته را رها كنيم. به هر صورت تا سال 59 در كميته بوديم تا اينكه شهيد رجايي گفت: «شما بيا معاون اطلاعاتي من شو» اين درخواست بدون مقدمه بود و من نفر اول تشكيلدهنده اطلاعات نخستوزيري بودم و هيچكس قبل از من سابقه كار اطلاعاتي در نخستوزيري را نداشت.
شناخت شما از اطلاعات نخست وزيري در چه حدي بود؟
من شناختي نسبت به نخستوزيري نداشتم و اصلاً نميدانستم كه حيطه وظايف اطلاعات نخستوزيري در چه حدي است؛ حتي من در ابتدا به رجايي پاسخ منفي دادم كه او اين كلام را به كار برد «كه حالا ناز ميكني، مگر قرار بود من نخستوزير بشوم».
شما با چه تيمي وارد اطلاعات نخست وزيري شديد؟
دوستان اطلاعات نخستوزيري افرادي بودند كه به مرور با آنان آشنا شده بودم، افرادي نظير مصطفي قنادها، سيدمحمد خامنهاي، شريعتمداري (وزير بازرگاني سابق) و بعدها كه ماجراي لانه مطرح شد يك عده از آن افراد نيز مانند آقايان بيطرف، محمد هاشمي، امينزاده و آقاي رضا سيفاللهي به ما پيوستند.
در آن مقطع آيا از مجاهدين خلق نيز كسي همراه شما شد؟
به هيچ وجه. در آن زمان روحيات مجاهدين را ميشناختيم و بسيار حساس بوديم كه آنان وارد تشكيلات ما نشوند و اين خط قرمز ما بود.
پس چطور كشميري وارد تشكيلات شما شد؟
در هنگام تشكيل ستاد خنثيسازي كودتاي نوژه نهادهاي مختلف اطلاعاتي، حفاظتي، امنيتي و نظامي در تشكيل اين ستاد نقش داشتند. از اين افراد ميتوان به آقايان محسن رضايي از سپاه، من از نخستوزيري و آقاي رضوي و تيمشان از اداره دوم ارتش اشاره كرد. ورود كشميري نيز در آن زمان توسط بچههاي اداره دوم ارتش بود كه وارد ستاد خنثيسازي كودتا شد.
بنابراين نقطه آغاز كشميري، اداره دوم ارتش بوده است؟
ورود كشميري دقيقاً مشخص نيست، گويا به واسطه سربازي همه او را ميشناختند. اداره ركن دوم ارتش در ابتداي انقلاب به عهده افرادي نظير آقاي رضوي بوده، اما جالب آن است كه هنگامي كه قرار شد كشميري را جهت دبيرخانه شوراي امنيت به نخستوزيري بياوريم، بحثي بين من و محسن رضايي در گرفت كه وي را با خود ببريم چرا كه در آن زمان نيروي كارآمد و مؤمن كم بود.
بنابراين تا لحظه انفجار بمب در دفتر نخستوزيري به او شك نكرده بوديد؟
با توجه به اينكه كشميري خود را فرد متشرعي نشان ميداد ما اصلاً فكر نفوذي بودن او را هم نميكرديم، حتي وقتي بمب در نخستوزيري منفجر شد ما فكر نميكرديم كار كشميري باشد كه بعدها با كار اطلاعاتي متوجه شديم كه كار او بوده است. كشميري، چون منشي جلسه بود زياد از جلسه خارج ميشد و برميگشت. هيچ اتفاق خاصي رخ نداد. همه چيز روند طبيعي داشت و كسي تصور اينكه كشميري نفوذي باشد را نداشت. البته بايد گفت كه بعضي در مورد موقعيت او غلو ميكنند، از جمله ميگويند شهيد رجايي پشت سر او نماز ميخوانده يا اينكه دبير شوراي عالي امنيت ملي بود، واقعيت اين است كه او منشي جلسه بود و كارش ضبط جلسات و پياده كردن نوار جلسات، دعوت از اعضا و تقسيم صورتجلسات بود.
ماجراي زندان شما بعد از انقلاب در راستاي پرونده 8 شهريور چگونه بود؟
زندان بعد از انقلاب يك حالگيري اساسي بود، درست است كه شكنجهاي نبود اما به نظر من خود زندان انفرادي يكي از بدترين شكنجهها است. من سه تا چهار ماه تمام را در سلول انفرادي به سر بردم كه يكي از تلخ ترين ايام زندگي من بود بازجوييهايم با چشم بسته انجام ميگرفت. من يادم هست كه امام گفته بود پرونده مختومه است و حتي آنهايي كه خودشان اين دستگيريها را انجام دادند بايد جوابگو باشند و من از خود امام دستنويس دارم كه اينها كه بودند؟! آقاي موسوي خوئينيها نيز در ملاقاتي كه با امام داشت بعد از ملاقات با اعضاي شوراي عالي قضايي عيناً صحبتهاي امام را پياده كردند كه من يك كپي از آن را نيز هنوز دارم. آنجا امام گفته بايد بررسي كنيم كه خود اين آقايان كي بودند؟ اما شكنجهاي به عنوان كتك زدن براي من وجود نداشت. به نظر من بررسيها كامل و حتي فشار به متهمان بيش از حد بود. خود من سه ماه زندان انفرادي متحمل شدم. افراد ديگري نيز بازداشت شدند. در مورد هيچ يك از انفجارها و ترورهاي آن سال اين قدر بررسي صورت نگرفت.
سرانجام پرونده قضايي شما چه شد؟
دادگستري به پيگيري قضايي حادثه 8 شهريور بسيار حساس و علاقهمند بود. سناريو بچگانه دادستاني مبني بر آن بود كه ما ميخواستيم رجايي را بكشيم تا نبوي را نخستوزير كنيم. البته در نهايت اين پرونده با نامه 100 نفر از دستاندركاران نظام به امام و دستور مستقيم ايشان مختومه شد. يك بار با لاجوردي جلسهاي داشتيم به او گفتم يعني تو ميگويي ما رجايي را كشتيم. گفت: من همچنين جسارتي هيچ وقت نسبت به شما نميكنم اما ته ذهن او اين بود كه ما يك جور منافق هستيم.