سرویس حقوق بشر ایران بریفینگ : جمعی از زندانیان سیاسی آزاد شده اخیرا بیانیه ای را خطاب به ملت ایران تنظیم کرده اند که نسخه ای از آن را نیز به ایران بریفینگ رسانده اند . که مشروح آن به این قرار است :
کودتای ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ اقتدارگرایان علیه خواست مردم نه تنها به شکل گیری دولتی نامشروع نینجامید، بلکه به جنایت هایی در دو سال گذشته از سوی حاکمیت علیه مردم منجر شد که کمتر در حافظه تاریخ معاصر ایران مشابه آن وجود دارد. فاجعه کهریزک، به خاک و خون کشیدن اعتراض مسالمت جویانه مردم که صدها شهید و هزاران آسیب دیده به همراه داشت، ضرب و شتم پیر و جوان در کوچه و خیابان های شهر و بالاخره بازداشت بی سابقه و شکنجه معترضان، بخشی از تراژدی غمباری هستند که امید است با ایستادگی تا پیروزی، در تاریخ به عنوان نشانه های احتضار و دست و پا زدن های آخرین استبداد در ایران یاد شوند.
آنچه مشخص است رسیدن به سرمنزل رهایی، از مسیر آگاهی عمومی جامعه می گذرد. این بیانیه که از سوی تعدادی از زندانیان سیاسی آزاد شده تهیه شده، انتشار بخشی از آنچه در زندان های به اصطلاح امنیتی حکومت می گذرد و ما آن را “قصد جان حکومت نسبت به جان زندانیان سیاسی بیمار” می نامیم، در نظر دارد، باشد که به هدف آگاهی تا رهایی کمکی هرچند اندک نموده و دین کوچکی به هم بندیان سابق خود ادا کرده باشد.
چندی است که به دنبال شهادت هدی صابر، توجه عمومی به چگونگی درمان زندانیان سیاسی بیمار و نیازمند رسیدگی های پزشکی جلب شده است. ما به گواهی سه روایت کوتاه از جان باختن سه زندانی سیاسی در دو سال گذشته، این مهم را توضیح می دهیم.
۱- بهمن ماه ۱۳۸۸ زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین شاهد درگذشت جانسوز یکی از هم بندیان خود به نام “البرز قاسمی” بودند. او که در گذشته از امرای خدوم، خوشنام و باسابقه ارتش بود به همراه برادرش “حمید قاسمی” به اتهام جاسوسی بازداشت و پس از ۱۸ ماه انفرادی جانفرسا در زندان های ارتش و ۲۰۹ اطلاعات، محکوم به اعدام شد. هرچند تمامی کسانی که از نزدیک در جریان پرونده این دو برادر هستند به ابهامات فراوان و محرز در پرونده این دو معترفند، اما با فرض محال صحت اتهامات نیز مقامات زندان نسبت به جان و حقوق آنها به عنوان زندانی مسئولیت دارند.
البرز که حدود دو سال سخت و غیر قابل تصور را در زندان گذرانده بود، به بیماری سرطان مبتلا شد. تشخیص این بیماری که به علت تاخیرهای معمول در اعزام زندانی به پزشک متخصص بسیار دیر صورت گرفت، باعث نشد تا حداقل انتظار برای اعزام به موقع به بیمارستان و رسیدگی مناسب پزشکی برای حداقل تحمل درد کمتر بیمار انجام شود. البرز در آغوش برادر و پیش چشم نگران سایر هم بندیانش ذره ذره آب شد و پس از مدتی دچار نابینایی مطلق و تقریبا ناگهانی شد. در این وضعیت، درخواست اعزام به بیمارستان او با خشونت رییس وقت بند ۳۵۰ به عنوان تمارض مواجه شد و اعزام پزشکی در مقابل دیدگان حیرت زده زندانیان انجام نشد، گویی قرار بود همان جا حکم اعدام با تحمل درد مضاعف و در آغوش برادر انجام شود. نهایتا با بی هوشی البرز و اصرار زیاد زندانیان، او با تاخیر فراوان و روی دوش برادرش حمید و تاثر شدید زندانیان تا بیرون بند هدایت شد و از آنجا در اختیار ماموران زندان قرار گرفت تا دو روز بعد که خبر مرگ او را به بند آوردند. این پایان ماجرا نبود، چه بر اساس اطلاعات موثق، پزشکی قانونی علت مرگ او را نه بیماری سرطان که ضربه سخت به سر در همان دو روزی که کسی از او خبر ندارد عنوان کرده است. شاید که جان سختی البرز حوصله زندانبان را به سر آورده بود.
۲- محسن دکمه چی زندانی بود که پس از اتفاقات ۲۲ خرداد ۸۸ بازداشت و به ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم شد. وی از اواخر تابستان ۸۹ که در بند ۳۵۰ حضور داشت از درد شدید معده رنج می برد و به فاصله کوتاهی در آبان ماه دچار کاهش وزن مفرط شد. در تمام این مدت او را پزشک متخصص مرتبط ویزیت نکرد و به داروهای مسکن بسنده شد در حالی که هرکس با کمترین اطلاعات عمومی و پزشکی متوجه وضعیت حاد او میشد. نهایتا وقتی که بیماری سرطان او تایید شد، انتظار میرفت این زندانی از حق مرخصی و درمان در بیمارستان و شیمی درمانی که نیاز فوری او بود بهره مند شود اما دستگاه قضایی رافت اسلامی را در اجرای تبعید او به زندان رجایی شهر که زندانی به مراتب بدتر است تشخیص داد و در سخت ترین شرایط جسمی او را با دستبند و پابند به رجایی شهر بردند. محسن دکمه چی که به علت درد شدید ناشی از درمان شیمی درمانی، آن را مشروط به حضور نزد خانواده در بیمارستان و یا منزل در مرخصی کرده بود، از این کمترین حق انسانی محروم ماند و پیش هم بندیانش ذره ذره جانش در درد پژمرد. آن مرحوم هم خود عذاب زیادی کشید و هم این عذاب را دیگر زندانیان هم بند او پا بپایش چشیدند تا جایی که بابت عدم رسیدگی به وضعیت او مجبور به اعتصاب غذا و اعنراض به مقامات زندان شدند. این گونه بود که نهایتا در آخرین ذرات جانی که در بدن داشت، در دو سه روز واپسین عمر باز هم با پابند و دستبند به بیمارستان منتقل و با همان وضعیت بدون حق مرخصی بستری شد تا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
۳- سومین مورد اخیر که بیش از سایر موارد مشابه در رسانه ها بازتاب یافت، درگذشت مظلومانه هدی صابر بود. صابر که در اعتراض به شهادت و دفن شبانه و زهراگونه هاله سحابی در زندان دست به اعتصاب غذا زده بود و خبر آن را همه جهان شنیدند، با بی توجهی مقامات زندان دچار مشکل قلبی شده و حالش به وخامت گرایید. اعزام دیرهنگام او به بهداری اوین نیز نه تنها با رسیدگی مناسب پزشکی همراه نشد که بنا بر نقل قول خود او که همواره به اخلاق گرایی و صداقت شهره بوده و شهادت بیش از ۶۰ نفر از هم بندیانش در بند ۳۵۰، به ضرب و شتم و ایراد اتهام تمارض به او منجر شده به نحوی که در بازگشت به بند که با حال بدتر او همراه بوده اعلام می کند دیگر حاضر به بازگشت به بهداری اوین نیست. با تشدید درد و حال بد صابر، او مجددا اعزام پزشکی می شود و نهایتا بی آنکه از این به بعد خبری از نحوه رسیدگی به او در دسترس باشد، خبر شهادتش با ۲۴ ساعت کتمان و عبور از پنهانکاری مقامات مختلف زندان و بیمارستان، به خانواده اش می رسد. جالب آنکه مقامات زندان اوین و بند ۳۵۰ درباره چرایی عدم رسیدگی به او می گویند صابر اعتصاب غذا نکرده بود! مساله ای که همه بند ۳۵۰ شاهد آن بوده اند.
این ۳ مورد تنها بخشی از مواردی هستند که در ۲ سال گذشته منجر به فوت زندانی شده است. پیشتر موارد مشابهی چون مرگ مشکوک اکبر محمدی در زندان اوین اتفاق افتاده که هر چقدر در این دو سال و فجایع مشابهی چون قتل زهرا کاظمی و زهرا بنی یعقوب رسیدگی شد، به آنها نیز امید رسیدگی از سوی مقامات قضایی جمهوری اسلامی می رود. اگر این روند تلفات بیشتری نداشته تنها حاصل همدلی و کمک متقابل زندانیان در بند به یکدیگر بوده وگرنه آنچه به نظر می رسد ترجیح مسئولان امر، مرگ به ظاهر طبیعی زندانیان سیاسی در اثر بیماری اما به واقع عامدانه و ناشی از عدم رسیدگی به وضعیت آنهاست. شاید که آقایان تصمیم گرفته اند مساله زندانیان سیاسی را این گونه حل کنند. اما آیا این فاجعه شایسته سکوت و یا بی اطلاعی میلیون ها مردم معترضی است که از خیل آنها، قرعه قربانی به نام این تعداد زندانی خورده است؟ از مسئولان رسمی و نهادهای قانونی که انتظاری نیست، ولی آیا روحانیون و مقامات مذهبی که از آنها انتظار می رفت، نهادها و کنشگران سیاسی و حقوق بشری داخلی و بین المللی و نهادهایی چون سازمان ملل که بارها از سوی زندانیان و خانواده آنها از آنها استمداد شده، وظیفه خود را در قبال این فجایع به درستی انجام داده اند؟ پاسخ به این پرسش را به وجدان خود آنها و تاریخ و افکار عمومی وا میگذاریم و می گذریم.
در خاتمه صادرکنندگان این بیانیه از رسانه های سبز و حقوق بشری و نیز آحاد جامعه، به خصوص خانواده های زندانیان سیاسی درخواست می کنند جهت پاسداشت جان درگذشتگان در زندان های کشور و به ویژه ادای احترام به فتوت و بزرگی آخرین جانباخته ایستادگی در برابر ظلم که مرگش همچون نمادی ماندگار از آزادی خواهی و ظلم ستیزی در تاریخ این سرزمین خواهد درخشید و جهت به خاطر ماندن تمام این روزهای تاریخ ساز و حماسی، نام بند ۳۵۰ اوین را از این پس “بند شهید هدی صابر” بنامند و این نام را آنقدر تکرار کنیم تا روز موعودمان، روز به ثمر نشستن همه این مجاهدات، روز رهایی به جای بند و زندگی به جای مرگ … تا روز غلبه آزادی بر استبداد در ایران زمین.
جمعی از زندانیان سیاسی آزاد شده