ج.پاکنژاد:
با اعلام اسامی نامزدهای تائید صلاحیت شده از سوی شورای نگهبان و معرفی هشت ماسک برای رهبری در بال ماسکه ( جشن صورتکها ) “انتخابات” نظام ولایت فقیه، بار دیگر پیامی قوی به تمامی آنها که دل در گرو اصلاح این رژیم مطلقه بسته اند داد و گفت من اصلاح ناپذیرم. اگر قصد اصلاح دارید فقط میتوانید موانع سر راهم را بردارید تا فراگیری استبدادم کامل شود. از این هشت نفر آقایان سعید جلیلی، قالیباف، رضایی، غرضی از افراد سپاه هستند. اغلب آنها در سرکوبها شرکت داشته و یا از بنیانگذاران مافیای نظامی – مالی اند، که برخی هم از ِقبَل رانت خواری ثروتمند شده اند. چهار تای دیگر هم از همان ابتدا در حلقه قدرت بوده اند و یا قرابت سببی با “رهبر” دارند و هر زمان که فرصت دست داده، سر سپردگی خود را به “رهبر” ابراز کرده اند.
آقای خامنه ای در سخنرانی خود که به مناسبت سالمرگ آقای خمینی در روز 14 خرداد ایراد کرد روشن و شفاف «تکلیف» شرکت کنندگان در این نمایش و رای دهندگان را معین کرد. او گفت: « رای به هریک از 8 نامزد، رای به جمهوری اسلامی و رای به اعتماد به نظام و سازوکار انتخابات است». حال چگونه میشود در چنین نمایشی شرکت کرد و فردای آن روز منتظر این نبود که دستگاه تبلیغاتی رژیم، بوق برنگیرد و با تمام قوا در آن ندمد که انتخابات نه تنها تجدید بیعت با نظام بود، بلکه صحه گذاشتن بر مهندسی انتخابات از سوی «رهبر» و سپاه نیز بود. همه خوب میدانیم که نظام یعنی ولایت مطلقه رهبری و در حال حاضر سید علی خامنه ای نماد و ستون خیمه آن است. اصلا با چنین « فرمایشات حضرت آقا» چگونه میتوان احساس بلوغ کرد و سازوکار چنین انتخاباتی را که جز تحقیر نیست پذیرفت؟ آیا همین جمله و تعریفی که آقای خامنه ای از شرکت کردن در انتخابات میکند بزرگترین دلیل بر ضرورت تحریم این انتخابات که نمایش حقارت ملی است، نیست؟
حال با این مقدمه کوتاه، مقاله ها در باره دخالت هاشمی رفسنجانی در بوجود آمدن وضع موجود و مهلکه ای که کشور بدان دچار است وتشکیل مافیای نظامی – مالی به خصوص چنگ انداختن سپاه بر امور کشور را پی میگیرم:
هاشمی رفسنجانی که با دست زدن به قمار بزرگ زندگی خود، در آخرین لحظه های مهلت ثبت نام نامزدهای احراز پست ریاست جمهوری ثبت نام کرده بود و در این قمار از حمایت گسترده بخش بزرگی از “اصلاح طلبان” و “اصولگراهای معتدل” نیز بر خوردار شد، پس از رد صلاحیت از سوی شورای نگهبان “منتصب رهبری” اینک چه سرنوشتی را پیدا خواهد کرد. همواره او اگر عامل اصلی نبوده یکی از عوامل اصلی درمنازعات قدرت و حذف های سیاسی و فیزیکی در ایران پس از انقلاب بوده است. در بازی قدرت، هدف که کسب قدرت است هر نوع وسیله ای را توجیه و مجاز می کند. می شود امروز حرفی را زد و عملی را انجام داد و فردا بنا بر مصلحت، خلاف آن را گفت و یا کرد. هاشمی رفسنجانی، بنا بر رویه ای که دارد در این کار سرآمد است. متاسفانه این روش او، نزد جمعی از ایرانیان، به واقع گرایی، پراگماتیسم و خودمانی تر آن، زرنگی تعبیر شده و میشود تا جایی که با نادیده گرفتن واقعیتها و اعمالی که او طی بیش از سه دهه در ایران انجام داده است، اعمالی که حاصلی جز ایران امروز نمیتوانست داشته باشد، از دید « واقع گرایی سیاسی »، او را با امیرکبیر درایران و اخیرا ژنرال دوگل و چرچیل در اروپا مقایسه میکنند! در دو نوشته قبلی کوشش شد تا به اختصار اما مستند به نقش معمارگونه وی در ساختن ایران امروز، وضعیتی که خود درسخنان قبل از نامزدی و بیانیه های پس از آن تشریح کرد و وخیم خواند، اشاره کردم. حال که او رد صلاحیت شده است، گرچه برخی از نزدیکان او ورود مجدد او به صحنه را منتفی میدانند اما جمعی هنوز، امید وارند که بلکه تا 23 خرداد با حکم حکومتی خامنه ای، برگردد. اما این احتمال نه ناممکن اما بعید به نظر می رسد. اگر هم ممکن شود، او از آنچه که برای او باقیمانده تهی و آلت دست خامنه ای خواهد شد.
حال اگر چنین شد واو بازگشت آیا وی که در بازی قدرت، با از دست دادن موقعیتهایش، دوران بازندگی را تجربه میکرد، قادر خواهد بود به آنچه که در بیانیه اول خود وعده داده، عمل کند؟ ولو که این وعده، به قول خودش، بازگشت به دوران “سازندگی” باشد. اهرمها و ابزاری که او برای تحکیم قدرت، در حذف مخالفین استقرار استبداد و نیز رقبای خود در درون نظام بکار برد و امروز به مافیاهای حاکم بدل شده اند، به وی چنین اجازه و امکانی را میدهند. در مقاله،« *هاشمی رفسنجانی، معمار تشکیل مافیای نظامی – مالی!،چه تغییری کرده است؟» به استفاده ابزاری او از سپاه برای پیشبرد کودتا علیه نخستین منتخب مردم در سال شصت و سپس ایجاد جو ترور و وحشت، با مدد گیریی از خاطرات خود او، سخن رفت. اینک آن را پی میگیرم:
از جمله افرادی که در ورود سپاه به عرصه اقتصادی و در نتیجه تشکیل مافیای های نظامی- مالی نقش اساسی داشتند محسن رفیق دوست و محسن رضایی شناخته شده تر و موثرترند. شناخت کوتاهی از این افراد و نوع رابطه و نزدیکی آنها به هاشمی رفسنجانی به درک ما از دخالت هاشمی رفسنجانی در شکل گیری این مافیا و بن بست موجود کمک خواهد کرد.
یکی از نهاد هایی که ثروت بسیاری در اختیار داشت و دارد، بنیاد مستضعفان است که ریاست آن را در سال 68 خامنه ای طی حکمی به محسن رفیق دوست، یکی از فرماندهان سپاه که بخصوص مورد وثوق و توجه هاشمی بود، بخشید.
محسن رفیق دوست یکی از فرماندهان سپاه و از اولین آنها در عرصه ورود به اقتصاد رانتی است وی امروز به مدد سوءاستفاده از رانت، صاحب شرکتهای مختلف با میلیاردها ثروت است. او کیست و چرا افرادی مثل او و یا اعضای فدائیان اسلام، گروه مؤتلفه و… مورد توجه قدرت طلبان قرار گرفتند و از افراد حلقه های نزدیک به آقای خمینی و اقمار او شدند؟ اغلب این افراد یا در قتل و یا در مشارکت در قتل نقش داشته اند. او کیست و چگونه به حلقه قدرت و ولایت فقیه وصل شد. نگاهی کوتاه به بخش هایی از خاطرات او، به عنوان نمونه این گونه افراد که از نظر فکر شباهت زیادی با هم دارند خالی از لطف نیست:
وی ورود خود به سیاست را در ده سالگی و آشنایی با فدائیان اسلام ذکر میکند. سپس مدعی است که پس از 28 مرداد به جبهه ملی می پیوندد ولی از آنجا که آنها مذهبی نبودند از آنها جدا و به نهضت آزادی می پیوندند. می نویسد با وجود اینکه در مرامنامه نهضت آزادی نوشته شده « ما ایرانی هستیم و مسلمان» روی ایرانی بودن نیز تکیه داشتند اما به خاطر بعد مذهبی از جبهه ملی قابل قبول تر بودند. وی یاد آور میشود که وقتی بین دکتر مصدق و کاشانی اختلاف افتاد، او از کاشانی حمایت کرده است اما، وقتی مدعی میشود پس از 28 مرداد به جبهه ملی پیوسته است راست نمی گوید. زیرا کودتای انگلیسی – آمریکایی 28 مرداد برضد حکومت ملی دکتر مصدق به مدد کاشانی و بهبهانی پیروز شد. نظرات و اعمال او هنوز هم در خط سیاسی کاشانی است.
در باره واقعه 15 خرداد 42 و حمله به مدرسه فیضیه می نویسد:
«… وقتی ماجرای در گیری فیضیه تمام شد، در راه میان فیضیه و حرم، به سوی حرم می رفتیم دیدم که یک ساواکی قوی هیکل، با چماق به جان یک روحانی مسن افتاده و او را می زند. این ساواکی، ابتدا، عصای این پیرمرد-او در اثر پیری خم شده بود و با عصا راه می رفت- را با چماق پرت کرد و چماقی هم به پشت این روحانی نواخت، به طوری که عمامه اش به زمین افتاد و خودش هم به شدت زمین خورد. من برای اینکه تصویری ذهنی از این ساواکی داشته باشم به دنبال او راه افتادم و قیافه وی را شناسایی کردم… دنبال او راه افتادم و خانه او را شناسایی کردم و تصمیم گرفتم هر طور شده انتقام آن سید روحانی را بگیرم…
خلاصه گذشت. شاید چند سال بعدش، غروبی داشتم می رفتم توی خیابان صاحب جم، هوا تازه تاریک شده بود. دیدم این ساواکی دارد از بالا می آید طرف پایین. معلوم هم هست که مست است. خلاصه دنبال او رفتیم و خانه اش را توی آن خیابان، که معروف بود به چهار راه سوسکی یاد گرفتیم. یکی دو بار دیگر من او را دیدم بعد دیگر اصلا تصمیم گرفتم که یک بلایی سر این بیاورم.
البته خیلی هم نامنظم می آمد. معمولا شبها ساعت 30/9-10 می آمد می رفت خانه اش. یک جلسه رفته بودم مشهد خدمت حضرت آیت الله العظمی میلانی. داستان را به صورت کلی برای ایشان[ گفتم] که یک همچین شخصی این جوری کرده و اگر که مثلا این دست حاکم اسلام بیفتد، با این چکار می کنند؟ ایشان فرمودند: این جور اشخاص مهدورالدم هستند، اینها ظلمه هستند، اینها عمله ظلم هستند. بعد از چند وقت موضوع را به صورت بازتری خدمت مرحوم آیت ا… مطهری عرض کردم.
بعد به طریق دیگری این جریان را خدمت حضرت آیت ا… مهدوی کنی – که الحمدالله در قید حیات هستند و خدا ایشان را طول عمر بدهد – عرض کردم. از حرفهای هر سه تای اینها دریافتم که این آدم، کشتنی است. توی یک جلسه ای موضوع را به مرحوم اندرزگو گفتم؛ اندرزگو گفت: همه اینها کشتنی هستند، اما کاری نکنید که مثلا به خاطر این گیر بیفتی چون ما اگر قرار باشد که گیر بیفتیم، بگذار برای کارهای بالاتر گیر بیفتیم که ان شاء ا… خدا قبول کند.
یک شبی که به شدت باران می آمد، شاید یکی از شبهایی بود که توی تهران کمتر آن جور باران می آید. البته من چند شبی کشیک او را کشیدم با یک چماق حسابی و چون کمتر شبی بود که این مست نباشد. بالاخره او، از ماشین پیاده شد، می خواست برود خانه اش. من مخفی شده بودم و با چماق زدم توی سر این، او افتاد و یک هفت هشت تا چماق دیگر هم زدم توی سر و کله این و هلش دادم افتاد توی جوی آب و رفتم.
فردای آن روز شایع شد که یک جنازه ای توی میدان شوش توی آبها پیدا شده و ان شاء ا… خدا قبول کند.» (از کتاب خاطرات محسن رفیق دوست-صص 42 تا 46- مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
بدین ترتیب می بینیم که این حکم و فتوای قتل گرفتن، بدون این که محاکمه انجام شود و بدون این که تحقیق کنند که سئوال کننده راست می گوید یا خیر، از اول مرسوم حضرات بوده و قتل های خود را مشروع جلوه میدادند. همین روش بعد از انقلاب هم ادامه یافت که نمونه های بسیاری از آن را در ایران و خارج از ایران شاهد بوده ایم. در حال حاضرآقایان ولایتی و محسن رضایی، دو تن از نامزد های « ریاست جمهوری» متهم پرونده ترورهای خارج از کشورند و تحت تعقیب می باشند.
محسن رفیقدوست، به هنگام ورود آقای خمینی به ایران، در فاصله بین فرودگاه و محل اقامت او، هم راننده و هم جزء افرادی است که محافظت او را بر عهده دارند. او با تشکیل سپاه پاسداران از اولین افرادی است که به آن می پیوندد.
« جام نیوز: شما چطور به بنیانگذاران سپاه پیوستید؟
اوایل اسفند – احتمالاً 9 اسفند – آیتالله بهشتی، آیتالله مطهری، مقام معظم رهبری، آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی رفسنجانی خدمت امام رسیده و در حال خارج شدن از مدرسه علوی بودند. مرحوم بهشتی جلوی پلههای مدرسه علوی مرا صدا کرد و گفت: «حاج محسن، حضرت امام الان حکم تشکیل سپاه پاسداران را زیر نظر دولت موقت به آقای لاهوتی دادند، بهتر است شما هم در این سپاه باشی».
آن موقع مصادف با تشکیل حزب جمهوری اسلامی بود. من میخواستم در حزب فعالیت کنم، اما نظر آقای بهشتی این بود که به جمع آقایانی که آقای لاهوتی در پادگان عباسآباد جمع کرده بود، بپیوندم. بلافاصله به محل جلسه در پادگان عباسآباد رفتم. وارد اتاق شدم. دیدم عدهای از آقایان از جمله دانش منفرد آشتیانی، غلامعلی افروز، ابراهیم سنجقی، علیمحمد بشارتی، مرتضی الویری و چند نفر دیگر حضور دارند. آقای تهرانچی و آقای هاشم صباغیان هم از طرف دولت موقت آمده بودند. بعضی از افراد حاضر را نمیشناختم، ولی همه مرا میشناختند؛ چون آدم مشهوری بودم. گفتم: «سلام علیکم. من از طرف شورای انقلاب آمدهام»…
« همانطور که گفتم، اداره مدرسه علوی دست من بود. در همان مدرسه، مسئولیتهایی مثل صدور احکام برای تصرف املاک طاغوتیها و زندان را به عهده داشتم و خیلی کار میکردم. آن روزها دیگر فرصت رفتن به جلسات محمد منتظری را نداشتم، اما ایشان این جلسات را ادامه میداد».( مصاحبه با جام نیوز)
در یک نظام حقوقمند صدور احکام بدون حکم قاضی امکان پذیر نیست. حال اگر فرض را نیز بر شرایط انقلاب بگذاریم صلاحیت او جز چماقداری چه بوده است؟ خود او میگوید که او چماق است و غیر از این کاری از او ساخته نیست. وی در باره واگذاری مسئولیت بنیاد مستضعفان از سوی خامنه ای به او می گوید:
«… اولین حکم است و خود این هم داستانی دارد. بعد از رحلت امام(ره) و رهبری آقا، ایشان هنوز در ریاست جمهوری مستقر بود. آقای میرحسین موسوی هم نخست وزیر بود و آقای هاشمی هم هنوز رئیس جمهور نشده بود. ورود من به این قضایا این طور بود که روز دوم رهبری آقا، به دفتر ریاست جمهوری رفتم و خدمت آقا عرض کردم که من مدارج علمی ندارم و یک آدم اجرایی هستم. مثل چماق میمانم، هر وقت چماق لازم داشتید، من هستم.(خاطرات محسن رفقدوست ص434)
همانطور که بعد خواهیم دید، این چماقدار آدمکش مورد حمایت آقای خمینی قرار میگیرد، به توصیه هاشمی رفسنجانی وزیر سپاه میشود و…
ادامه دارد
ج.پاکنژاد از مجامع اسلامی ایرانیان
[email protected]
*خوانندگان گرامی میتوانند با جستجوی تیترهای:
1-هاشمی رفسنجانی ، آتش نشان و ناجی یا آتش افروز ؟
2- هاشمی رفسنجانی، معمار تشکیل مافیای نظامی – مالی!،چه تغییری کرده است؟
دوقسمت نخست را مطالعه کنند
انقلاب اسلامی