امیر فرشاد ابراهیمی / ایران بریفینگ / محسن ر ضایی علی شمخانی، محسن رفیقدوست و بسیاری دیگر از فرماندهان و شورای فرماندهی وقت سپاه پاسداران از احمد متوسلیان شاکی بودند چرا که وی همواره به مردمی بودن سپاه تکیه می کرد.
متوسلیان هر زمان با فرماندهان سپاه بر سر روشن نبودن مسایل عملیاتی و یا مسایل مالی اختلاف نظر پیدا می کرد سریعا آن را به مردم اطلاع می داد و اینکه از مردم می خواست واکنش نشان بدهند.
یک نمونه آن سند سازی فرماندهان سپاه در عملیات آزاد سازی و پاک سازی بانه در سال ۱۳۵۸ از حضور اکراد مسلح است ، سند سازی یک میلیون و دویست هزار تومانی ، برای درک درست این اختلاس توجه کنید در سال ۱۳۵۸ سکه تمام بهار آزادی ۵۷۰ هزار تومان بوده است )
ـ مردم : آقا تمام سپاه دارن دزدی میکنند
– احمد متوسلیان: مردم شما باید [ توضیح ] بخواهید که بودجه ما برای چی خرج شده،باید همه حسابها روشن بشه،کجا میرن این پولها،من در لباس سپاه و با کارت سپاه دارم به شما میگم باید از سپاه توضیح بخواید. باید یک به یک شما بپرسید چرا؟ اینکه شما نپرسیدید،احساس مسئولیت نکردید کار به اینجا کشیده!
پس از ناپید شدند متوسلیان در لبنام محسن رضایی هرجا که احساس کرده راهی وجود دارد که بشود متوسلیان را بازگرداند سنگ اندازی کرده.
واضحترین این سنگ اندازی را می توان در برشی از مصاحبه قاسم میرزایی نیکو عضو شورای اولیه سپاه پاسداران و از بنیانگذاران اولیه وزارت اطلاعات و نماینده سابق فیروز کوه در مجلس یافت، که :« احمد متوسلیان انتقاد شدید نسبت به محسن (رضایی) داشت. به هیچ وجه با محسن نمیتوانست کار کند ولی به هر حال به خاطر جنگ همواره احمد کوتاه میآمد.
بعدها «دسیسههای مختلف» دست به دست یکدیگر داد تا ما احمد متوسلیان را از دست بدهیم.
ما یک کمیته تشکیل دادیم که مسئولیت آن را آقای سید احمد موسوی که برادرش نیز جز گروگانها بود بر عهده داشت. من، علی حمیظ، محسن خسرو و آقای نیازی نیز عضو این کمیته بودیم.
رابط ما با آقای خامنهای که در آن زمان رئیسجمهور بودند نیز آقای موسوی بود و بودجهای برای این کار مشخص شد تا روی بازگشت احمد متوسلیان کار کنیم.این تیم دو بخش شد: یک گروه به لبنان رفتند و عدهای دیگر در تهران ماندند.
حزبالله در آن زمان تازه تشکیل شده بود و رهبرش سید حسین موسوی بود. آن موقع شخصی به نام دیوید دُج، رئیس دانشکده آمریکایی بیروت بود. این شخص را به شکلی و با کمک حزبالله گروگان گرفتیم و به تهران آوردیم که آن نیز ماجرای دیگری دارد. ما از لحاظ اطلاعاتی روی آن سوار شدیم.
او آدم صاحب نفوذی در لبنان بود و همه گروههای دیگر از حزبالله گرفته تا مسیحیها و مارونیها و غیره او را قبول داشتند. ما گفتیم دیوید دج گزینه مناسبی است برای اینکه بتوانیم او را با متوسلیان و سایر گروگانها مبادله کنیم. با او کار را پیش بردیم. اطلاعات بسیار عمیقی داشت که از او استخراج شد تا اینکه یک روز درست زمانی که به نتیجه نزدیک شده بودیم همه برنامهها خراب شد.
یک روز آقای رفیقدوست آمد و گفت که این شخص را بدهید که من ببرم. ما به او گفتیم که این زندانی تحویل ما است و شما نمیتوانید او را ببرید. رفیقدوست گفت محسن رضایی او را خواسته است. خود محسن واسطه شد تا او را تحویل دهیم. به او گفتیم که باید مسائلی را درباره او به شما بگوییم؛ او موافقت کرد.
من و علی حمیظ رفتیم تا با محسن صحبت کنیم. با او صحبت کردیم و گفتیم این مسائل را از او درآوردیم و اگر بگذاریم او برود ضربه سنگینی در رابطه با آزادی احمد میخوریم. به او گفتیم رفیقدوست در قبال این آدم به سمت گرفتن اسلحه میرود نه آزادی احمد و سایر گروگانها! محسن رضایی نیز گفت که ما هماکنون تحت فشاریم و به اسلحه نیاز داریم و باید با سوریها هماهنگ باشیم. فاروق الشرع در آن زمان وزیر خارجه سوریه بود و هماهنگی خوبی با رفیقدوست داشت.
محسن به ما گفت: شما نیز دنبال رفیقدوست و دُج بروید و قبول کردند که آن چهار نفر گروگان هم جزو شروط مبادله قرار بگیرد. برای بچهها سریع پاسپورت گرفته شد و بچههای ما نیز همراه رفیقدوست و دج رفتند، اما متاسفانه نگذاشتند بچههای ما از هواپیما پیاده شوند. محسن رفیقدوست و دیوید دُج به سمت یک میگ رفتند که هواپیما را هدایت میکردند و سوریها نیز آمدند و آقای دُج را بردند و به جای آن، ۲۱ افسر سوری را آزاد کردند و یک مقدار سلاح نیز که ما میخواستیم به ما دادند و به این ترتیب دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ماند!