چهارشنبه، 1 دی ماه 1389 برابر با 2010 Wednesday 22 December
آنچه در زير ميخوانيد مصاحبه كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها با خانواده جان باخته راه آزادي احمد نجاتي كارگراست :
– با عرض سلام و خسته نباشيد و آرزوي صبر براي شما ميخواستيم اگر امكان دارد كمي از احمد براي ما بگوييد؟- تلفن ما تحت نظراست من هم اصلا حالم خوب نيست بامادرش صحبت كنيد.- سلام مادر. اميدوارم حال شما خوب باشد و انشاالله كه غم آخرتان بوده وخداصبربدهد , مابه پدرومادرهايي مثل شما افتخارميكنيم .- خيلي ممنون هستم .زنده باشيد مادرجان .- مادر , احمد هنگام شهادت چند سالش بود؟- 22سال سن داشت , تا اول دبيرستان بودتحصيلات زيادي نداشت ولي سركاربودند .درصحافي درپيچ شميران كارمي كرد ,مجرد بود.- مادر با اينكه ميدانيم كه ياد آوري آن روزها و غم از دست دادن احمد براي شما خيلي سخت است اما ميخواستيم اگر ميشود براي ما كمي ازنحوه شهادت احمد ونحوه مطلع شدن خودتان از اين موضوع بگوييد ؟- بچه به خيابان رفت وگرفتنش .ما بي خبربوديم به خانه آمدندوهمه جا را گشتند. بعداز9-10روزگفتندسند بياوريد آزاد كنيم ماهم رفتيم سند آورديم وآزادش كرديم .شكنجه هايي كه آنجا به بچه ام داده بودند خيلي زياد بود,آنقدرزده بودند به پهلوهايش كه كليه هايش ازكارافتاده بود …. نمي دانم چي بودكه باسند بالاخره بيرون آمد 10-15 روزازدرد پهلو ناليد . مانفهميدم كه چه اتفاقي افتاد, هنوزهم مبهم است كه چه اتفاقي افتاد. مي گويند درخيابان دركما بود كه به بيمارستان لقمان بردند و9 روزدركما بود كه بعد به هوش آمد ولي آنقدربر روي دهانش دستگاه بودكه ما اصلا نپرسيديم چطور اين اتفاق برايت افتاده , واقعيتش ما فكركرديم كه او را دومرتبه گرفته اند, ميگويند كه وقتي به هوش مي آيد فقط شماره تلفن را مينويسد كه به ما زنگ بزنند , حتي نميتوانسته يك كلام حرف بزند تا آخرش هم نزد.ما اصلا فرصت نمي كرديم بچه مان را ببينيم .روزي يك يا دودقيقه درروزوقت مي دادند تا لباس آي سي يو(ICU) را بپوشيم براي ديدن او برويم ,تا مي رفتيم بالاي سرش ميگفتندبفرماييد برويد بيرون… اصلا نمي شدبا اين بچه حرف زد, فقط يك نگاه مي كرديم وفوري بيرون مي آمديم, در روز هم فقط يك نفر ميتوانست به ديدن او برود كه يا من مي رفتم ويا خواهرش مي رفت ”يك دقيقه”, نه فرصتي بود حرف بزنيم ونه بچه مي توانست حرف بزند , بچه ام دروضعيت خيلي بدي بود .هرچه ازبيمارستان مي پرسيدم چه بودوچي شده بودمي گفتند ازخودش بپرسيد.همه دستگاه ها دردهنش بود,بچه ام نمي توانست حرف بزند .مبهم تمام كردوماهم نفهميديم .- آيا شما در اين رابطه شكايت هم كرديد و به جايي رسيديد؟- نه والا به هيچ جا نرسيديم, دوسه شكايت كرديم وكيل داشتيم به هيچ جا نرسيديم .اين دفعه رفتيم پيش خدا . خدا هم صد درصد رسيدگي به اينكار ميكند .مثلا به دوتا ازوكيل هايمان گفته بودند شما هم شديد كاسه داغ تر ازآش چرا خودشان نمي آيند .ما نه آن زبان را داشتيم ونه آن حال و روز را داشتيم كه به اين ويا آن دادگاه برويم حرف بزنيم . ولي اين جواب را خدا به ما مي دهد .- مادرميتوانيد كمي از خصوصيات اخلاقي احمد برايمان بگوييد ؟- من هرچه بگويم ميگوييد مادراست وخوبي هايش را ميگويد, بايدازاطرافيان سئوال كنيد كه چقدراين بچه مهربان بود،چقدرباصفا بود, جدي ميگويم…. بايد آنها بگويند كه اين بچه چقدرخوب بود .هركس رامي بيني دلش براي اين بچه سوخت, پدرومادركه جاي خود دارد .يك خواهردوسال بزرگترازخودش داشت كه اين دوتا عاشق هم بودند ووابستگي به هم داشتند الان هفته اي دوبارسرخاكش نرود با قسم ميگويم كه هفته اي يكباررا صددرصد مي رود.يكسال وچهارماه ازفوت احمدگذشته است منع نكني هفته اي دوبارسرخاكش مي رود . خواهروبرادرمعمولاباهمديگرزد وخورد دارند ولي اين دوتا اينجوري نبودند يعني ا حمد احترام داشت, احمدخوب بود خيلي با همديگرخوب بودند,هميشه مي گفتند كه خدا گلچين ميكند اصلا باورم نمي شد ولي به چشم خودم ديدم نه اينكه جوان من است ,جوانهاي ديگرهم همينطور است .همه جوانهايي كه رفتندواقعا خدا تك تك دست گذاشت روي بچه هاي خوب ومهربان وسبكبال, آدم دلش براي جوانهايمان مي سوزد .خيري ازاين دنيا نديدند .يك جوان ديگرم كه 27سال داشت به خاطرمريضي ازدست دادم ولي اين بچه ام سالم بود وهيچ چيزنداشت هيچ عيبي نداشت, اينكه از خانه بيرون برود و اينجوري او را از آدم بگيرند …. دل آدم خيلي مي سوزد .براي ما خيلي سخت است .- مادر بعد از اين جريانات آيا شما دراين مورد صحبتي هم كرديد ؟- به ماخيلي گفته اندباكسي صحبت نكن ولي من دلم نمي آيد , آدمي وقتي كه غم دردلش است بايد بايكي صحبت كند وخالي كند . من حرف بدي نمي زنم هميشه هم گفته ام نه من ونه پدرش ونه خواهرش هيچ چيزنيمخواهيم ، فقط مسبب اينكار كا ر, آنكه اين را زده است آنكه دستورگرفته ازچه كسي دستورگرفته فقط همين را ميخواهم حرف بدي هم نمي زنم . اما خودشان ما رادروغگوحساب كردندو گفتند اين خانواده شيادهستنداين خانواده دروغگو اند وهزارحرف ديگرزدند همه اين دروغ هايشان پهلوي خدا نوشته ميشود.حال وروزشوهرم خيلي خراب است واصلانمي تواند حرف بزند. آنها كه رسيدگي نمي كنند وانتظاري هم نيست , به نظرمن كساني هم كه نزد اينها رفتند تا بهشان رسيدگي كنند خون بچه هايشان را پايمال كرده اند , اينها بايد همان موقع كه گرفته بودند مي گفتنداين جوان است به جواني اش رحم ميكردند ولي به بچه ام گفتند منافق ويا تروريسم به همه جوانها اين وصله ها را مي زنند . ميخواست ببيند درمملكت چي مي گذرد.- مادر از اينكه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد خيلي متشكرم در پايان اگر نكته اي داريد ميتوانيد براي ما و براي خوانندگان ما بگوييد ؟- بچه ها ميگويندكه زيادحرف نزن خطرداردمن حرف بدي نمي زنم آخرش چكارميكنند جاي من هم مي روم پهلوي آن (احمد) دراين دنيا چه خير وآسايشي ديديم . بنده خدا كه كاري برايم نكرد قاضي باشدديگران . ازخداميخواهم مسببين آن كس را به جلوي ما بياورد همين بلا سرش بياورد. همين قدرباشما صحبت كردم آرام ترشدم خيلي ممنون وتشكرميكنم سلامت باشيد خداحافظ